آنکه آشنا و آگاه رازهای دل شد در حرم نورانی دل باقی ماند و آنکه آشنایی ندانست و نتوانست به انکار پرداخت( انکار عارفان و صوفیان، حال خوش و ... واج آرایی حروف ر، د و ح- جناس این کار و انکار)۲-اگر در پی عشق دلخرابی میکنم،خرده نگیر خوشحالم که در پرده خودی و اوهام نیستم( خانلری: دل ما: ابیات متحرک بین من و ما و سرایت حال خوش به همگان- تعریض به مدعیان و منکران مقامات)۳- صوفیان خرقهها را از گرو میخانه درآوردند، ولی لباس ما همچنان در گرو است.۴- محتسب فقیه شهر شد و کارهای زشتش را فراموش کرد، ولی داستان شورانگیز ما هنوز بر سر زبانهاست( بیت در خانلری نیست و بیت دیگری است:خرقهپوشان دگر مست گذشتند و گذشتقصه ماست که در هر سر بازار بماند)۵- هر شراب سرخ که از دستان بلورینش گرفتیم، امروز تبدیل به آب حسرت در چشمان اشکریز شده است(خانلری: ستدم- ایهام: چشمان ما در فراق- چشمان مدعیان در حسرت)۶- جز دل عاشقم که جاودانه و از ازل تا ابد(در بیزمانی همه زمانها حاصل است)در راه عشق رفته، کسی دیگر سراغ نداریم که پای کار عشق بایستد.۷- گل نرگس بیمار شد تا شبیه چشمانت شود( تشبیه معکوس)، چون تو نشد و در بیماری بماند( خانلری: شیوه او)۸- یادگاری خوشایندتر از پژواک عشق ندیدم که در این جهان گردنده پابرجا باشد.۹- لباسم عیبهای نهانم را میپوشاند، در گرو شراب گذاشتم، فقط زنارم( کمربند مسیحیان) باقی مانده.۱۰- بر زیبایی بی مثالت، نقاشیهای چین حیران مانده واکنون این سرگشتگی بر در و دیوار بجا مانده است( این بیت نیز در خانلری نیست)۱۱-از آن روز که دل حافظ به تماشای زلف دلکشش رفته است بازنگشته و پیوسته گرفتار آن است( و چه چیزی بهتر ازین که از همه تعلقات رهایت میکند)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح , ...ادامه مطلب
چه حکایت غریب و باورنکردنی است، انکار شراب ازسوی من( پس از چشیدن طعم وقت و حال خوش) این قدر عقل و کاردانی دارم که چنین نکنم.۲-راه میخانه عشق را به درستی نشناخته بودم، وگرنه هرگز از این شراب پرهیز نمیکردم.۳- زاهد و خودبینی ونمازش، و من با شراب حال خوش و نیازم، تا تو ای معشوق دیرین، کدام را انتخاب میکنی و میپرورانی؟!(بیتردید نیاز؛ رند از ره نیاز به دارالسلام رفت)۴-عشق و حال خوشش در گرو هدایت اوست و زاهد از رسیدن به شاهراه رندی معذور است.۵- من که هر شب در حال خوشم، با نوای دف و چنگ، راهزن پارساییام، اکنون سر به راه شوم، این چه حکایتی است؟!۶-(و سرانجام بدان!) در تسلیم پیر مغانم که از نادانی(خودبینی و دین ظاهری) رهاییام داد، پیر ما آنچه انجام دهد عین توجه حق است(خانلری: عین ولایت باشد)شمس تبریزی: معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشگرها و شهرها و دیهها؟نی، بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال، صفات، کلام و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف.( مقالات ۸۶- ۸۵)۷- و دیشب از ناراحتی خوابم نبرد، که یار همراهی(خانلری: حکیمی) میگفت: مستی و سرخوشی حافظ جای گلایه دارد!دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
در زیبایی، خوش خلقی و وفاداری کسی همپای معشوق ما نیست و تو در جایگاهی نیستی که در این خصوص عظمت ما را انکار کنی!۲- گرچه زیباییها را به نمایش گذاشتهاند(ازین جهت به انکار ما اندیشیدی) ولی به زیبایی و دلنشینی معشوق ما نمیرسند.۳- سوگند به همنشینی دیرینه که هیچ رازداری به معشوق یکدل استوار در عشق ما نمیرسد.۴-خامه آفرینش هزار نقش زیبا مینگارد، ولی یکی به دلریایی معشوق ما نمیرسد.۵- هزار سکه خالص زر در بازار جهان میآورند، ولی یکی به سکه حقیقی معشوق ما نمیرسد(ایهام: قوام الدین صاحب عیار وزیر شاه شجاع که ممدوح حافظ بودهاند)نکته: با ۵ بار تکرار یکتایی معشوق نسبت به دیگر زیبارویان و ... لسانالغیب جوهره عشق را به تصویر میکشد و این جوهره اساس توحید نیز هست(هیچ پرستش شوندهای چون خداوند نیست- شعار توحید-)۶- افسوس قافله زندگانی چنان رفت که گرد آن هم به شهر ما نمیرسد( ایهام: تاسف از رفتن صاحب عیار و از بین رفتن خوشی)۷- ای دل از سرزنش( خانلری: طعن حسودان)حسود رنجه نشو! استواردل باش که به درون امیدوار مشتاقمان گزندی نمیرسد.۸- آنچنان زندگی کن که پس از مرگ، غبار تنت هم خاطر کسی را نیازارد.۹- سوخت حافظ در عشق تو یگانه!میترسم که شرح مثنوی عشقم به گوش پادشاه کامروایم(ایهام: معشوق یا ممدوح) نرسد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب