بدانوقت که ابراهیم هجرت کرد از دست نمرود، لوط؛ برادرزاده او نیز با او برفت تا به موتفکات رسیدند، هفت شهر بود و مهمتربن آن سدوم بود، لوط آنجا بیستاد و ابراهیم به مصر شد.گروهی زنان، ساره را آنجا بدیدند و هرگز به نیکوی او خلقی را ندیده بودند. پس خبر او به ملک مصر برداشتند.پس ملک مصر گفت: آن مرد و زن را پیش من آورید.ابراهیم مر ساره را گفت که چون ملک از تو پرسد بگو که من خواهر اوام و ملک ایشان را پیش خواند و بسی لطف کرد و به ساره اندر نگاه همی کرد و حالی او را پیش زنان خویش فرستاد. پس چون ابراهیم را گسیل کرد، اندرساعت به طلب ساره فرستاد و پرسید: این مرد از تو کی باشد؟ ساره: برادر من است. ملک: من این ساعت تو را بی برادر کنم.ابراهیم در گوشهای شد و سر بر سجده نهاد که مرا با غم این حرمت، هیچ طاقت نمانده است. حق جبریل را بفرستاد تا حجاب برداشت تا هر چه ملک و ساره میکردند میدید و میشنید.پس ملک جامه خواب راست کرد و ساره را پیش خواند و دست بر وی دراز خواست کرد و ساره دستی بر دست ملک زد گفت: خشک باد دستی که دراز کنند بر حرمت پیغامبران و در حال دست ملک بخوشید.ملک: ای زن تو کیستی؟جادوی؟این دست درست کن که مرا بعد ازین با تو هیچ کار نیست.ساره دعا کرد و دست ملک درست گشت.و دیگر بار ملک را صبر نمانده بود دست بر ساره دراز کرد و در حال دست ملک خشک شد...پس ملک به طلب ابراهیم فرستاد و بسیار نوازش کرد و یک بدره دینار بیاورد و ابراهیم قبول نکرد. ملک: از شما دست بندارم تا چیزی قبول نکنی و ابراهیم هیچ از وی نپذیرفت. پس ملک ساره را گفت: پیش کنیزکان رو و هر کدام که خواهی گزین کن و یک کنیزک بود که او ساره را لطف کرده بود نام او هاجر بود ملک آن را به ساره بخشید...(۱۶۲۵-۱۶۲۹)دکتر مهدی صحافیانآرامش و , ...ادامه مطلب
سوره ق: و این سوره قاف به مکه فرو آمده است.پیغامبر همیگفت:شما را بمیرانند و باز زنده گردانند... ایشان همیگفتند: این نتوان بودنکه دیگر باره زنده شویم و برخیزیم و جبریل بیامد و این سوره بیاورد و این بر مثال سوگند است: بدین کوه قاف و بدین قرآن بزرگوار. و این کوه قاف گرداگرد جهان اندر است و این جهان بر مثال انگشت است در انگشتری و این کوه قاف از زمرد سبز است و با آسمان اول پیوسته است و از آن سوی آن چندان خلایق از گوناگون آفریده است که عدد آن بجز خدای هیچکس نداند و روشنایی ایشان از کوه قاف باشد و این کبودی آسمان سبزی کوه قاف است. و این خلقان که بدین شهرهااند نزدیک کوه قاف، جابلقا و جابرسا و تارش و تافیل خوانند و ایشان را روشنایی از کوه قاف است که خورشید بدانجا نمیتابد که 4 ماه اندر ظلمت و تاریکی بباید رفت تا آن وقت بدان جایگاه رسند و از مشرق و مغرب بباید گذشتن. این است صفت کوه قاف، اما قرآن مجید جمله به یک بار فرستاد به آسمان چهارم و از آن جایگاه چنان که لایق وقت بود میفرستاد سوی پیغامبر ع...(1744-1745)آرامش و پرواز روحبرگزیده ادب پارسی در تفسیر کتاب خداوند، ترجمه تفسیر طبری 27معراج(نجم 8-18):معراج دیگر آن بود که جبریل بیامد و آن براق از بهشت بیاورد و او را به بیت المقدس برد و از آنجا به همه آسمانها و به هفتاد حجاب بگذرانید. تا آنجا که جبریل گفت به جایگاه رسیدی سخن گوی! حق تعالی با او سخن گفت بی واسطهای.و دیگر بار آن بود که از مدینه برفت و تا آنجا که حق گفت: و بود چون دو کمان یا نزدیکتر و آن بود که در روزگار پیغامبر عرب پیوسته مفاخرت کردندی و بیشتر فخر کردن ایشان به تیر انداختن و کمانهای سخت داشتن ببودی. کمان یکدیگر بکشیدندی و گفتندی که تا خود کمان کدام سختتر است و کدام, ...ادامه مطلب
پس لختی قصه موسی بن عمران آید: مر بنی اسرائیل را گفت چرا مرا رنجه همی دارید و استوار ندارید؟ و این استوار ناداشتن بنیاسرائیل موسی را آن بود که چون خدای او را به مناجات خواند، او را استوار نمیداشتند و هفتاد پیرمرد معروف گزین کردند و با او بفرستادند و گفتند: تا چون خدای با تو سخن گوید ایشان بشنوند که او با تو چه همیگوید. چون هفتاد تن برفتند و بشنیدند که حق با موسی سخن همیگفت، گفتند: ما چنان خواهیم که خدایی که با تو سخن همیگوید او را ببینیم و چون آن سخن بگفتند، آن صاعقه اندر آمد و آن هفتاد تن جمله بسوختند. پس موسی تافته شد و گفت بارخداوندا! اکنون من باز پیش بنیاسرائیل نتوانستم رفتن.گویند آن پیران ما را بردی و همه را هلاک کردی، پس خدای از بهر موسی جانهای ایشان باز داد و همه را زنده گردانید.و این استوار ناداشتن دیگر آن بود، که چون به بیابان تیه اندر بودند خدای موسی را آگاه کرد که من به فلان وقت هارون را پیش خویش خواهم آوردن، پس موسی و هارون همیرفتند. از دور بک بن درخت بدیدند و چون به نزدیک رسیدند تختی پیدا آمد و جامههای الوان بر آن انداخته بودند و هارون موسی را گفت: این تخت که راست؟ موسی گفت: ندانم.هارون برفت بر آن تخت خفت، خدای جان او برداشت و آن تخت از چشم موسی ناپیدا شد. بنی اسرائیل او را استوار نداشتند و گفتند تو هارون را ببردی و هلاک کردی چنانکه گفت: ای ایمان آورندگان مانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند پس خداوند او را از آنچه میگفتند مبرا داشت و در نزد خداوند خوش نام بود. احزاب/69(1861-1863) دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب