ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش!*وی عالم عیش و ایمنی وقت تو خوش!*در سایه زلف تو دمی میخسبمتو نیز موافقت کنی وقت تو خوش!*(رباعی 1012)ای یار مرا موافقی وقتت خوش!*بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش!*خواهم به دعا که عاشقان خوش باشندور زآنکه تو نیز عاشقی وقتت خوش!*(1019)تا در نزنی بهر چه داری آتش؟هرگز نشود حقیقت وقتِ تو، خوش*عیاران را ز آتش آمد مفرشعیار نهای ز عاشقان پا درکش!(1029)از سوز غم تو آتشی میطلبموز خاک در تو مفرشی میطلبماز ناخوشی خویش به جان آمدهاماز حضرت تو وقت خوشی* میطلبم(1132)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ ساعت ۸:۵۹ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
قال اطعمنی فانی جایع(حسام الدین:به من طعام معنوی بده که گرسنه ام)واعتجل فالوقت* سیف قاطع(و در این باره بشتاب که وقت مانند شمشیر تیز سریعا می گذرد)صوفی ابن الوقت*باشد ای رفیقنیست فردا گفتن از شرط طریق(دفتر اول مثنوی)کاندرین فرصت کم افتد این مناختو ز یارانی و وقت* تو فراخمزدحم میگردیم در وقت* تنگاین نصیحت میکنم نه از خشم و جنگاحمدا نزد خدا این یک ضریر(عبس/4-1 معجزه قرآن در احترام به انسان بر اساس صفای درونی)بهتر از صد قیصر است و صد وزیر(دفتر دوم)بایزید اندر سفر جستی بسیتا بیابد خضر وقت* خود کسیدید پیری با قدی همچون هلالدید در وی فر و گفتار رجال(دفتر دوم)آنکه او بیدرد باشد رهزن استزانکه بیدردی انا الحق گفتن استآن انا بی وقت* گفتن لعنت استآن انا در وقت* گفتن رحمت استآن انا منصور رحمت شد یقینآن انا فرعون لعنت شد ببین(دفتر دوم)آنکه او موقوف حال است آدمی استکو به حال افزون و گاهی در کمی استصوفی ابن الوقت* باشد در مناللیک صافی فارغ است از وقت* و حالحالها موقوف عزم و رای اوزنده از نفخ مسیحآسای اوعاشق حالی نه عاشق بر منیبر امید حال بر من میتنی(دفتر سوم)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۰۹ ساعت ۱۰:۵۵ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق با راویهای بسیار،خواننده را با خود بر تپههایی سرشار از هیجان و زیبایی سیر میدهد: الا ۲۴ بار - قاتل ۲- شمس ۱۴- مرشد۲-مرید ۳- نامه برهان الدین واعظ به بابازمان و بالعکس ۲ -رومی ۷ - حسن گدا ۲- رز صحرا، لکاته ۵ - سلیمان دائم الخمر ۵- جزماندیش(عموی بیبرس پاسبان) ۲- علاءالدین۵ - کرا۵ -کیمیا ۶ - بیبرس جنگاور ۲-سلطان ولد۵ - هشام شاگرد مکتب ۱ بار تکرار شدهاند.عزیز به الا: تصوف بهت یاد میده چطور قبل از مرگ بمیری... تنها چیزی که میتونم به تو بدم لحظه حاضر هست.این همه چیزیه که من دارم.ولی واقعیت اینه که بقیه هم چیزی بیشتر از این ندارن.ما فقط دوست داریم تظاهر کنیم که هنوز وقت داریم.چرا باید همیشه با همه چیز بجنگیم؟ جنگ با تورم، سرطان، فساد حتی جنگ با اضافه وزن...ص ۳۷۳ابراز تاسف: مولانا یکی از گنجهای ادبی و شناسنامه فرهنگی- تاریخی ایران است. افسوس میخوریم که گنجهایمان را دیگران معرفی کنند( گاهی ناقص و تحریف شده) در جهانی که جادوی رسانه و افکار عمومی، قدرت فرهنگی ملتها را رقم میزند، کار ادبی هنرمندانه پیروزی فرهنگها را تعیین میکند. قالب هنری از شعر به داستان و فیلمنامه و سپس رسانه تغییر پیدا کرده است و ما( اساتید و علاقمندان فرهنگ ایران) دلمشغول افتخار به گذشتهایم با اکنونی توخالی! بی تردید پذیرفتن از دل و جان رشتههای یاد شده در آکادمیهای زبان و ادبیات فارسی گام اول است و هماهنگی هنرمندان و ادیبان گام بعدی. با آرزوی اعتلای ادبیات امروز ایران! دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق ۷کیمیا و عروسی با شمسکیمیا: تنها با گوهر؛ همسر مرحوم رومی حرفهای دلم را درمیان میگذارم.اسمش را روح هم نمیگذارم.خیالآلود و نامانوس نیست. از وقتی به این خانه آمدهام، مثل جوی آبی ملایم اطراف من میگردد. ص ۳۴۳بحث و جدال بر سر موضوعی به عمق و ظرافت عشق به تلاشی عبث برای مقابله با بادی توفنده میماند. میتوانی شاهد خسارتی باشی که از باد وارد میشود، اما نمیتوانی جلوی آن را بگیری. ص ۳۴۷شمس شب عروسی با کیمیا: به حیاط رفتم به ترانه قدیمی آناتولیایی گوش سپردم. اهل تصوف مرگ را عروسی میدانند و روزی که میمیرند یگانگی خود را با خداوند جشن میگیرند. زنان نیز عروسی را به مرگ پیوند میزنند، هر چند با انگیزهای یکسره متفاوت.زنان حتی وقتی با خرسندی هم تن به ازدواج میدهند، باز هم موجی از اندوه بر آنان سایه میاندازد. در شامگاه عروسی سوگی به پا میشود برای باکرهای که الساعه بانوی خانهای میشود، مادر میشود....گفتم: تو زیبایی.گفت: حالا همسر تو هستم، به قالی خوشنقش کف اتاق اشاره کرد، گویا کیمیا رویاهایش را بافته بود.دوباره بر او بوسه زدم، هرم لبانش موجهای خواهش را در بند بند وجودم بر میانگیختن، بوی یاس و گلهای وحشی میداد.کنارش نشستم میخواستم با او یکی شوم.چون گلی بارانخورده میشکفت...عقب کشیدم، معذرت میخوام کیمیا نمیتونم، باید برم... مردی چون من هرگز نباید ازدواج میکرد. نیاز مفرطی حس میکردم که فرار کنم از همه چیز، نه از این خانه، از این پیوند، از این شهر بلکه از جسمی که به من عطا شده بود نیز میخواستم بگریزم...ص ۳۵۱- ۳۵۳دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق ۸رومی پس از کشته شدن شمس( جزء و کل، نقطه ودایره)با گذشت زمان درد به رنج بدل میشود، رنج به سکوت و سکوت به عزلتی پهناور میشود، همچون اقیانوسی ظلمانی... او را در قطره آبی که از اقیانوس فرو میافتد یا درخیزاب بلندی که مدار ماه را دنبال میکند، مییابی.در نمادهای رمل و اسطرلابی که نقش آنها بر خاک میافتد، در ذرههاي شنی که زیر آفتاب میدرخشد، در لبخند طفلی تازه متولد شده، میبینی یا در سیاهرگ تپنده خود حس میکنی. چطور میتوانی بگویی شمس مرده؟!جهان دگرگون میشود مداوم و بی اعتنا! آنچه همگی را به حرکت وا میدارد رازی نهفته در باطن است.بر مبنای چنین معرفتی، ما دراویش دست افشانی میکنیم.همنوایی بینقص وتوازن ظریفی در همه چیز است که از قبل در گیتی بوده، نقطهها مدام در تغییرند و جای یکدیگر را میگیرند، اما دایره دستنخورده میماند.قانون ۳۹: گرچه اجزا تحول مییابند، اما کل به یک سیاق باقی میماند.مذهب ما مذهب عشق است و ما همگی حلقههاي زنجیر عشق هستیم.به ازای هر شمس تبریزی شمسی دیگر در عصری دیگر و با نامی دیگر پدیدار میشود.ص۳۹۱-۳۹۴دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
آنها؛ الا و دیوید نه تنها در شهر واحد، حتی در قارهای واحد هم زندگی نمیکردند، فرسنگها دور از هم. تفاوت آنها تا حد شب و روز بود... عشق چنان با تعجیل و ناخوانده بر "الا" وارد شد که پنداری سنگریزهای از ناکجا به تالاب ساکن زندگیاش پرت شده بود. ص۹اهل تصوف: سر قرآن در سوره فاتحه، سر فاتحه در بسم الله، جوهر اعلای آن"ب"، و نقطه زیر آن سراسر عالم.مثنوی با "ب" آغاز میشود، مثل فصلهای این کتاب.ص ۲۴شمس در کاروانسرای سمرقند: سرایی بزرگ با حیاطی پر از شکوفههای رز زرد و چاهی در میانه آن با خنکترین آب جهان...مردی میانسال با سیمایی خونگرم و چشمان میشی فرو رفته از خانه بیرون آمد تا مرا بیابد، هوار میکشید شمس، شمس، کجایی؟باد نیرومندی وزید و ماه پشت ابری پنهان شد، پنداری نمیخواست شاهد آن چیزی باشد که رخ میداد، جغدها از مویه افتادند و خفاشها از بال بال زدن، حتی اجاق از ترقترق افتاد.خاموشی محض بر جهان حاکم شدص ۳۵شمس در انتظار رومی: زمستانی سخت و طولانی، برف بود که روی برف آوار میشد. زمستان بود و بیخبری از بهار.ص ۸۹دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
او که پیشوای مولوی و حلاج بودعارف قرن سوممزار شریفش چه کم از قونیه دارد ؟!چه شد که ما پیشرفت را در اقتصاد دیدیم و پیوسته عقب افتادیم؟!کلید پیشرفت ما در فرهنگ است.چون حلاج می گفت نیست در جامه ام جز خداوند. و آنچنان محو دوست بود که در جواب آنکه به دنبال او می گشت گفت:سی سال است به دنبال بایزید می گردم و نمی یابم. + نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت ۹:۱۸ ق.ظ  توسط مهدی صحافیان ,مزار,مولانا,بایزید,بسطامی,بسطام,شاهرود ...ادامه مطلب
بزرگی می گفت : مولانا نگوییدمولاه آری شوریده بلخ دوست او بود, ...ادامه مطلب