آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri

متن مرتبط با «حقیقت» در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri نوشته شده است

جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 10

  • فردوسی 6نهاد جهانخجسته فریدون ز مادر بزادجهان را یکی دیگر آمد نهادببالید برسان سرو سهیهمی تافت زو فر شاهنشهی(داستان ضحاک)جهان را چنین‌ست ساز و نهادکه جز مرگ را کس ز مادر نزاد(داستان منوچهر)سپارد .جهان را چنین است رسم و نهادبرآرد ز خاک و دهدشان به بادجهان را چنین است ساز و نهادز یک دست بستد به دیگر بداد(داستان سیاوش) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 8

  • فردوسی 4تو را نام باید که مانَد دراز*نمانی همی ، کار چندین مسازدل اندر سرای سپنجی مبندکه هر چون شوی زو بیابی گزندجهان چون برآری برآید همیبَد و نیک روزی سرآید همیچو بستی کمر بر در ِ راه ِ آزشود کار گیتی به تو بَر درازره دانشی گیر و پس راستی*که کس در جهان جاودانه نماندبه گیتی ز ما جز فسانه نماندهمان نام بهتر که مانَد بلند*که مرگ افگند سوی ما هم کمندبا توجه به وضعیت نامعلوم انسان در این دنیا بهتر است نام انسان در این دنیا ماندگار بماند ، و برای تحقق این موضوع انسان باید راه دانش و راستی را برگزیند تا نامش ماندگار گردد.اگر دل توان داشتن شادمان*بمان ای پسر در جهان جاودانبخوشیّ بناز و ببیشی ببخشمکن روز را بر دل ِ خویش پخشبخور هر چه داری فزونی بده*تو رنجیده ای بهر دشمن منهکمی نیست در بخشش دادگرهمی شادی آرای و اندوه مخَور*چو دانی که ایدر نمانی درازبه تارک چرا برنهی تاج آز؟تو رنجیّ و دیگر کس آسان خوردسوی خاک و تابوت تو ننگردز روز گذر کردن اندیشه کنپرستیدن دادگر پیشه کنبه نیکی گرای و میازار کس*ره رستگاری همین است و بسمنه هیچ دل بر جهنده جهان*که با تو نماند همی جاودانبپوش و بپاش و بنوش و بخَور*تو را بهر این است ازین رهگذربیا تا به شادی دهیم و خَوریم*چو گاه گذشتن شود بگذریمسه چیزت بباید کزین چاره نیستاز آن بر سرت نیز بیغاره نیستخوری یا بپوشی ّ و یا گستری*سزد گر به چون و چرا ننگریکزین سه گذشتی همه رنج و آز*اگر بخردی جز به شادی مناز*راه درست را غنیمت دانستن عمر و به شادی گذراندن زندگی می داند . وقتی می دانی که اگر بروی دیگر بازگردی درکار نیست ، پس پاک و روشن باش و به نیکی گرایش داشته و به دیگران فقط نیکی کن و بخشش داشته باش. آنگاه آسوده و بدون نگرانی راهی آن دیار بی برگشت خواهی شد.دکتر مهد, ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 9

  • فردوسی 5جهان را چه سازی، که خود ساختَه‌ست*جهاندار ازین کار پرداختَه‌ستزمانه نَبشته دگرگونه داشتچُنان کو گذارد بباید گذاشت*دل سپردن به راز حاکم بودن سرنوشتجهان پر شگفتست* چون بنگری/ندارد کسی آلت داوریکه جانت شگفتست و تن هم شگفت*/نخست از خود اندازه باید گرفتدگر آنک این گرد گردان سپهر/همی نو نمایدت هر روز چهر(اکوان دیو)چُنین است رسمِ جهانِ جهان/همی رازِ خویش از تو دارد نهانچنین است رسمِ سرایِ جفا/نباید از او چشم داری وفاهمه کارهای جهان را در است/مگر مرگ که آن را دری دیگر است(داستان دوازده رخ)اگر عمر گردد هزار و دویست/به جز خاک تیره دگر راه نیستاگر عمر گردد فزون از هزار/همین است راه و همین است کاراگر تندبادی براید ز کنج!بخاک افگند نارسیده ترنج!ستمکاره خوانیمش ار دادگر!هنرمند دانیمش ار بی‌هنر!اگر مرگ دادست بیداد چیست*؟!ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟!ازین راز* جان تو آگاه نیستبدین پرده اندر تو را راه نیست*همه تا در آز رفته فرازبه کس بر نشد این در راز بازبه رفتن مگر بهتر آیدش جایتو را خامشی به که تو بنده‌ایبرین کار یزدان تو را راز نیستاگر جانت با دیو انباز نیست(مقدمه رستم و سهراب)*جهان سراسر شگفتی می‌آفریند و راز را بر تو نخواهد گشود(جهان راز است و راز یعنی همیشه پنهان)یکی بی هنر خفته بر تخت بختهمی گل فشاند بر او بر درختچنین‌ست رسم قضا و قدرز بخشش نیابی به کوشش گذرجهاندار دانا و پروردگارچنین آفرید اختر روزگار(پادشاهی کسری نوشیروان)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 4

  • منوچهری دامغانینکوهش جهان با اندیشه آگاهی بخشی از حقیقت جهانجهانا چه بدمهر و بدخو جهانی!/چو آشفته بازار بازارگانی!به درد کسان صابری اندر و تو/به بدنامی خویش هم‌داستانی!به هر کار کردم تو را آزمایش/سراسر فریبی، سراسر زیانی!و گر آزمایمت صدبار دیگر/همانی همانی همانی همانی!غبی‌تر کس، آن کش غنی‌تر کنی تو/فروتر کس، آن کش تو برتر نشانینادان‌تر و کودن‌تر آن است که تو ثروتمندش می‌کنی(اندیشه سفله پروری جهان در ادبیات زیاد به کار رفته است حافظ: عجب مدار که دهر ارچه سفله پرور شد...- آسمان کشتی ارباب هنر می‍‌شکند)نه امید آن کایچ بهتر شوی تو/نه ارمان آن کم تو دل نگسلانیهمه روز ویران کنی کار ما را/نترسی که یک روز ویران بمانیندانی که ویران شود کاروانگه/چو برخیزد آمد شد کاروانیتو شاه بزرگی و ما همچو لشکر/ولیکن یکی شاه بی‌پاسبانییکی را ز بن بیستگانی نبخشی/یکی را دوباره دهی بیستگانیبود فعل دیوانگان این سراسر/بعمدا تو دیوانه‌ای یا ندانیخوری خلق را و دهانت نبینم/خورنده ندیدم بدین بی‌دهانیستانی همی زندگانی ز مردم/ازیرا درازت بود زندگانیحسن تعلیل برای دراز بودن عمر جهاننباشد کسی خالی از آفت تو/مگر کاتفاقی کند آسمانیتو هر چند زشتی کنی بیش با ما/شود بیشتر با تومان مهربانیندانی که ما عاشقانیم وبیدل/تو معشوق ممشوق* ما عاشقانیاگر چند جان و تن ما گدازی/وگر چند دین و دل ما ستانیبه ناچار یک روز هم بگذری تو/اگر چند ما را همی‌بگذرانیمرا هر زمان پیش خوانی و هر گه/که پیش تو آیم ز پیشم برانیبه زرق(حیله) تو این بار غره نگردم/گر انجیل و تورات پیشم بخوانیخریدار دارم من از تو بسی به/چرا خدمت تو کنم رایگانی(منوچهری شماره 71 مدح علی بن عمران)تاکید بر ارزشمند بودن خود در برابر جهانتشبیهات جهان: بازار یک بازرگان آشفته- , ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 2

  • اشعار رودکی(پدر شعر فارسی) 1ما همه خوش خوریم و خوش خسپیم/تو در آن گور تنگ تنهایینه چنان خفته‌ای که برخیزی/نه چنان رفته‌ای که بازاییقطعه 1پوپک دیدم به حوالی سرخس/بانگک بر برده به ابر اندراچادرکی دیدم رنگین برو/رنگ بسی گونه بر آن چادراای پرغونه* و باژگونه جهان/مانده من از تو به شگفت اندرا* زشت و نازیباشانه سر خوش خط وخالی در اطراف سرخس، ذهن شاعر به واژگونگی هستی و ترکیب زشتی و زیبایی منتقل شده است.قطعه6بر کشتی عمر تکیه کم کن/کاین نیل نشیمن نهنگ استقطعه 14این جهان پاک خواب کردار است/آن شناسد که دلش بیدار استنیکی او به جایگاه بد است/شادی او به جای تیمار استچه نشینی بدین جهان هموار؟/که همه کار او نه هموار استکنش او نه خوب و چهرش خوب/زشت کردار و خوب دیدار استقطعه 17مهر مفگن بر این سرای سپنج/کین جهان پاک بازی‌ای نیرنجبه جهان که سرای مهمانی است دل نبند! که جهان سراسر بازی‌ای نیرنگ آلود است.نیک او را فسانه واری شو/بد او را کمرت سخت بتنجخوبی‌اش را افسانه بدان و در بدی‌ها کمرش را محکم بفشار.قطعه 23جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد/بر او به هیچ حوادث زمانه دست مداددرست و راست کناد این مثل خدای ورا/اگر ببست یکی در، هزار در بگشادخدای عرش جهان را چنین نهاد، نهاد/که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد*... این مصرع ساقط شده .../خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد*اساس جهان بر ترکیب شادی و ناشادی است.قطعه شماره 27دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 3

  • اشعار رودکی(پدر شعر فارسی) 2این جهان پاک، خواب کردار است/آن شناسد که دلش بیمار استنیکی او به جای گاه بد است/شادی او به جای تیمار استچه نشینی بدین جهان هموار/که همه کار او نه هموار است*کنش او نه خوب و چهرش خوب/زشت کردار و خوب دیدار است* ذات جهان را معرفی می‌کند و آسوده (هموار) نشستن را هم‌سو با جهان نمی‌داند.قطعه 17شاد زی با سیاه چشمان، شاد/که جهان نیست جز فسانه و بادزآمده شادمان بباید بود/وز گذشته نکرد باید یادنیک بخت آن کسی که داد و بخورد/شوربخت آن که او نخورد و ندادباد و ابر است این جهان، افسوس!/باده پیش آر، هر چه بادابادشاد بوده‌ست از این جهان هرگز/هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟داد دیده‌ست از او به هیچ سبب/هیچ فرزانه تا تو بینی داد؟قطعه 26جهان‌بینی رودکی:زندگی افسانه است و چون باد و ابر در گذر- چگونه توقع داری در جهان همیشه شاد باشی در حالی که هیچ کس چنین نبوده است؟! چگونه انتظار عدالت داری در حای که هیچ هنرمند و دانشمندی از جهان عدالت ندیده است؟! از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟/کین عیش چنین باشد گه شادی و گه دردترکیب جهان از شادی و درد گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب/چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سردصد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش/گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد*او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه/هر روز به نو یار دگر می‌نتوان کردقطعه 29عبرت گرفتن از ترکیب شادی و درد جهان برای تحمل آزار معشوق؛ اگر خشم می‌گیرد تو عذرخواهی کن با این استدلال که هر روز نمی‌توان معشوق جدید گرفت!*تاکید بر دور کردن اندیشه منفیدکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان‌شناسی و معرفی حقیقت هستی در ادبیات 1

  • تاریخ بیهقیاین است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود به زندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب بستدند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. … احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند*.رودکی گوید:به سرای سپنج‌ مهمان را/دل نهادن همیشگی‌ نه رواست‌زیر خاک اندرونت باید خفت‌/گرچه اکنونت خواب بر دیباست‌با کسان‌ بودنت چه سود کند؟/که به گور اندرون شدن تنهاست‌یار تو زیر خاک مور و مگس‌/بدل آنکه گیسوت پیراست‌آنکه زلفین‌ و گیسوت پیراست‌/گرچه دینار یا درمش بهاست‌چون تو را دید زردگونه شده‌/سرد گردد دلش نه نابیناست‌ (ج6 باب 28)- فصلی خوانم از دنیای فریبنده به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده،گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده،تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.(ج 7 بخش39)- صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگا مردا که ازین، روی برتواند گردانید.( ج8 بخش 44)- وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز می‌بباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است.(باقی مانده ج 5 بخش10)*جهان وام‌دهنده‌ای است که در پیری اقساط جوانی و نعمت‌هایش را بازمی‌ستاند(با رسوایی)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها