ذکر ابوسعید در تذکره الاولیاء 5("وقت خوش"بهشت نقد تصوف و عرفان) 45

ساخت وبلاگ

ذکر حسن بصری

پرسیدند تو را هرگز وقت خوش* بوده است؟گفت : روزی بر بام بودم زن همسایه با شوهر می‌گفت که قرب پنجاه سال است که در خانه توام اگر بود و اگر نبود صبر کردم در سرما و گرما و زیادتی نطلبیدم و نام و ننگ تو نگاه داشتم و از تو به کس گله نکردم، اما بدین یک چیز تن در ندهم که بر سر من دیگری گزینی. این همه برای آن کردم تا تو مرا ببینی همه نه آنکه تو دیگری را ببینی. امروز به دیگری التفات می کنی؟! اینک به تشنیع، دامن امام مسلمانان گیرم.

حسن گفت مرا وقت خوش* گشت و آب از چشمم روانه گشت طلب کردم تا آن را در قرآن نظیر یابم، این آیت یافتم "ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفرما دون ذلک لمن یشاء"نساء/48 همه گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میلی کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم.

نقل است که زمستانی بود در بازار نیشابور می‌رفت. غلامی دید با پیراهن تنها، که از سرما می‌لرزید. گفت: چرا با خواجه نگویی که از برای تو جبه‌ای سازد؟گفت: چه گویم؟ او خود می‌داند و می‌بیند. عبدالله را وقت خوش* شد. نعره ای بزد و بیهوش بیفتاد. پس گفت: طریقت از این غلام آموزید.(ذکر بایزید بسطامی-645)

پس به ری آمد - و او بزرگ زاده ری بود - اهل شهر استقبال کردند چون مجلس آغاز کرد سخن حقایق بیان کرد. اهل ظاهر به خصمی برخاستند که در آن وقت به جز علم صورت، علمی دیگر نبود و او نیز در ملامت رفتی تا چنان شد که کس به مجلس او نیامدی روزی درآمد، که مجلس بگوید کسی را ندید خواست که بازگردد پیرزنی آواز داد: نه با ذوالنون عهد کرده بودی که خلق را درمیان نبینی در نصیحت گفتن و از برای خدای گویی؟! چون این بشنید، متحیر شد و سخن آغاز کرد اگر کسی بودی و اگر نه پنجاه سال بدین حال بگذرانید و ابراهیم خواص مرید او شد و حال او قوی گشت. ابراهیم از برکت صحبت او به جایی رسید که بادیه را بی‌زاد و راحله قطع می‌کرد تا ابراهیم گفت شبی ندایی شنیدم که: برو و یوسف حسین را بگوی که تو از راندگانی. ابراهیم گفت مرا این سخن چنان سخت آمد که اگر کوهی بر سر من زدندی آسان‌تر از آن بودی که این سخن با وی گویم. شب دیگر به تهدیدتر از آن شنیدم که با وی بگوی که تو از راندگانی. برخاستم، غسلی کردم،استغفار کردم و متفکر بنشستم تا شب سوم همان آواز شنیدم که با او بگوی که تو از راندگانی و اگر نگویی زخمی خوری، چنانکه برنخیزی. برخاستم و به اندوهی تمام، در مسجد شدم. او را دیدم در محراب نشسته چون مرا بدید گفت: هیچ بیت یاد داری. گفتم: دارم، بیتی تازی یاد داشتم بگفتم. او را وقت خوش* شد برخاست ودیری برپای بود و آب از چشمش روان شد، چنانکه با خون آمیخته بود، پس روی به من کرد و گفت: از بامداد تا اکنون پیش من قرآن می‌خواندند یک قطره آب از چشم من نیامد، بدین یک بیت که گفتی چنین حالتی ظاهر شد، طوفان از چشم من روان شد. مردمان راست می‌گویند که او زندیق است و از حضرت خطاب راست می آید که او از راندگان است کسی از بیتی از چنین شود و از قرآن برجای بماند، رانده بود.

ابراهیم گفت من متحیر شدم در کار او و اعتقاد من سستی گرفت ترسیدم و برخاستم و روی در بادیه نهادم اتفاقا با خضر افتادم فرمود: یوسف حسین زخم خورده حق است ولکن جای او اعلی علیین است، که در راه حق چندان قدم باید زد که اگر دست رد به پیشانی تو بازنهند، هنوز اعلی علیین جای تو باشد، که هرکه در این راه از پادشاهی بیفتد از وزارت نیفتد ...(ذکر یوسف بن علی)

و یکی در مجلس، جنید را بسی مدح گفت، جنید گفت: این‌که تو می گویی مرا هیچ، نسیب تو. ذکر خدای را می‌کنی و ثناء او را می‌گویی. نقل است که یکی در مجلس او برخاست و گفت دل کدام وقت خوش* بود؟ گفت: آن وقت که او دل بود. یکی پانصد دینار پیش جنید آورد جنید گفت به غیر از این چیزی دیگر داری؟ گفت: بسیار. گفت: دیگرت می‌باید. گفت: باید. گفت: بردار تو بدین اولی‌تری، که من هیچ ندارم و مرا نمی باید.(ذکر جنید بغدادی)

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۷ ساعت ۸:۴ ق.ظ توسط مهدی صحافیان  | 

آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 16:17