شیخ الاسلام گفت که سهل علی یار او آید کی در سرای عبدالله مبارک شد گفت: این کنیزکان مطرب چرا بر بام کرده آراسته، چرا فرو نخوانی؟ ابن المبارک گفت: چنین کنم. چون بیرون شد، گفت که وی را بکوشید و دریاوید که وی اکنون برود از دنیا کی آنکه او دید بر بام من حوران بودهاند. پذیره وی فرستادند از بهشت، کی بر بام من هیچ کنیزک نبود و وی دروغ نگوید، بکوشید زود! چون بیرون رفت از سرای، در حال جان بداد! ...(بخش ۶۹- امالی شیخ هرات)
محمد بن حامد الترمذی از مشایخ خراسان است احمد خضرویه دیده و جز از او و پسر وی بونصر از یگانه فتیان خراسان بود. محمد حامد گفته کی سرمال و مایه تو دل تو آیذ چون دل خود مشغول کنی به هواجس ظنون و ضایع کنی اوقات خود به چیزهایی که از آن که تو را به سر است چگونه سود کنی بر زیان شدن مایه سرمال(بخش ۱۱۷)
شیخ الاسلام گفت که شبلی گفت که این سرک وقت* خود که داری به ناز دار که تا جاویدان بر آن صحبت میباید کرد آنجا سر وقت* ندهند آن از اینجا باید برد "ارجعوا وراءکم" با منافقان خواهند گفت.
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوسعد مالینی حافظ صوفی آورده این حکایت از شبلی، که وی گفته: که این سروقت* که دارید به ناز دارید، فردا همین خواهی داشت و تا جاوید صحبت با وی به این میباید کرد.
شیخ الاسلام گفت و وصیت کرد که این حکایت بنویسید و یاد دارید کی شبلی را هیچ چیز نیارند شما را از او به، از این حکایت، گفت: فردا وقت* نو نیارند، که این وقت که ایدر داری به برآرند هم و شبلی گفت: "المحب اذا اسکت هلک والعارف اذانطق غرق، و لیس للغریق سوی نفس" [ آنگاه که عاشق سکوت کند هلاک میشود و آنگاه که عارف سخن گوید غرق میشود و برای آنکه در حال غرق شدن است، جز نفسی ارزشمند نیست]. کسی فرا شبلی گفت: کی مرا دعا کن، این بیت برخواند.
مضی زمن والناس یستشفعون بی
فهل لی الی لیلی الغداة شفیع
[دیرزمانی است که مردمان به من شفاعت میجویند،
آیا فردا شفیع شب هجرانم خواهد شد؟!] -(بخش 132-ابوبکر شبلی)
شیخ الاسلام گفت: کی یکی به ابوبکر رازی گفت: که در سماع چه گویی؟ گفت: بس فتنه انگیز است و طرب آمیز، خویشتن میکوش از فتنه. گفت: نه مشایخ آن کردهاند؟ گفت: دوست پدر! آن وقت، که وقت* تو چون وقت* ایشان شود تو همچنان میکن! شیخ بوبکررازی گوید: که عثمان آدمی گفت: حق تعالی سه چیز را در سه چیز مخفی کرده است،:مکرش را حلمش،فریبش را در رحمتش و عذابش را در بزرگواریاش.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر پالیزبان از بخارا بود سید جنید را دیده بود با من گفت: که در سنه سبعین به بخارا شدم به زیارت شیخ بوبکر پالیزان، وی را طلب کردم، وی مرا بنشاند، و سفره بیاورد نان بود و جوز و نمک پیش من نهاد و من گرسنه بودم، دست فرا کردم و میخوردم. در میان خوردن در وی نگاه کردم، وی میگریست من دست باز کشیدم. مرا گفت: بخور! که من از شادی میگریم، کی شیخ بوالقاسم جنید را گفت: که زود بود که این سخنان چنان شود، که در کویی دو حجره بود، در یکی از این سخنان بود، و در آن دیگر نبود، آن کس که در آن سرا بود، اگر نه بیند که از آن حجره بیرون آید، در این حجره آید، کی ازین سخنان شنود، که تا از هرات به بخارا کس میآید به طلب این کار. (بخش 156-ابوالقاسم نصرآبادی)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۱ ساعت ۱۰:۴۰ ق.ظ توسط مهدی صحافیان |
آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:27