ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت

ساخت وبلاگ

عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.

بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک  خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912

تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب  دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
@arameshsahafian

آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:51