باید مدارهای انرژی خود را گسترش داد تا در تجربههای زندگی( همه اتفاقات خوب یا بد)خود مشارکت کنیم نه اینکه به منظور در امان ماندن آنها را دور بزنیم.آنگاه که ما مدارهای انرژی خود را که خاموش بودهاند، روشن میکنیم، آگاهی خودخواسته را از روح در آن چاکرا آغاز میکنیم و وقتی حیات به مکانهای خاموش برگشت، خود بخود کل سیستم به سلامتی و سرزندگی برمیگردد.ما معمولا درمان را در حل کردن مشکل میبینیم اما چنین نیست. وجود نیروی بنیادی حیات یک حالت سلامتی بینقص است که ناکارآمدی و بیماری نمیتوانند در آن حالت وجود داشته باشند.تجربه سارا موفقیت در روشن کردن مدارهای انرژی را نشان میدهد. پیش از دوره سطح ۱ در بیان درونیترین واقعیتهای خود مشکل داشت.او اضطراب و سرکوب احساسی زیادی را تجربه کرده بود. سارا کشف کرد که با بیان واقعیت اجازه میدهد حقیقت وجودیاش به بیرون بتابد و مرکز درونش به لرزه میافتد.پیش از این احساس نکرده بود در امان است و از او استقبال میشود و این مقاومت بر سیستم انرژی او تاثیر منفی گذاشته بود.او یاد گرفت که انرژی هر یک از چاکراهای خود را روشن کند و تجسم ضمیر واقعی خود را آغاز کرد.او شفا پیدا کرده است سندروم روده، بیماری پوستی، دیسک و درد مفاصل کاملا از بین رفته لکه های نوک سینه و احتمال سرطان از میان رفته است. او با لذت کدهای انرژی را به دیگران آموزش میدهد تا به آنها کمک کند.بنابراین هدف کدهای انرژی این نیست که مشکلات را با روش متخصصان انرژیدرمانی درمان کند بلکه هدف این است که شما تجسم کاملترین ضمیر خود باشید و البته به عنوان یک نتیجه جانبی موجب درمان در همه زمینههای زندگی میشود.۱۰۱-۱۰۴دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ , ...ادامه مطلب
روح نیروی درمان کننده در زندگی ماست.از اینرو وقتی ماهیت انرژی( خود واقعی ما) به صورت کامل به گردش درآید درمان در همه سطوح رخ میدهد.اما چگونه باید خود را به سطح انرژی ضمیر روحانی برسانیم؟باید یک رویکرد کلیگرایانه داشته باشیم که شامل همکاری با ذهن، بدن و روح باشد.باور صحیح: ما یک روح از جنس انرژی هستیم که یک بدن دارد و یک ذهن هم دارد. بدن و ذهن ابزارهایی هستند که به ما کمک میکنند بهشتیترین زندگی را بر روی زمین داشته باشیم.ما فقط موجودات روحانی نیستیم که یک تجربه مادی و دنیوی انجام میدهیم بلکه تجربه روحانی را در انتهای طیف انرژی( دنیا) انجام میدهیم.تفاوت این دو خیلی زیاد است.هر چیزی در بدن رخ میدهد نخست در سطح انرژی رخ داده است.-بدن ابزار روح-استفاده روح از این ابزار برای گفتگو با ذهن آگاهنقش ذهن-شخصیت محافظت کننده: ذهن هم بدن مادی و هم هویت شخصیتی ما را در امان نگه میدارد پس با مقایسه گذشته هورمونهای استرس را به درون بدن میفرستد چون درگیر جنگ با محیط است.۱۰۱-۱۰۳دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ ساعت ۱۰:۱۳ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
برگزیدههای تقابل علم ودیناتومبیل راه افتاد مقابل یک ساختمان مستطیل شکل از شیشه و برنز ایستاد.راننده گفت یک معبد شیشهای.لانگدون پرسید: یک کلیسا؟خلبان: البته که نه. کلیسا تنها چیزی است که نداریم.مذهب این مکان فیزیک است. نام خدا را هر طور دوست داری ذکر کن فقط به ذرات اتم توهین نکن! ص ۲۸کهلر: اشراقیون چه کسانی هستند؟لانگدون: از شروع تاریخ شکاف عمیقی میان علم و مذهب وجود داشته. کلیسا آنها را کشت تا حقیقتهای علمی را پنهان کند.مذهب همیشه مزاحم علم بوده است.ص۴۳گالیله یکی از اشراقیون بود.همینطور کاتولیکی با ایمان: وقتی از درون تلسکوپش به سیاره چرخندهای نگاه میکند، در موسیقی آن، صدای خدا را میشنود. علم و مذهب دشمنی ندارند، دو زبان مختلف برای بیان یک قصه؛ قصه تقارن و توازن، بهشت و جهنم، شب و روز، داغ و سرد، خدا و شیطان، علم و مذهب هر دو در تقارن خدا به هم میپیوندند. مجموعه بینهایت نور و تاریکی.ص ۴۴من مطالعات سمبلشناسی مذهبی دارم.یک دانشگاهی هستم نه کشیش،لازم نیست کسی سرطان داشته باشد تا بتواند علایمش را حلاجی کند...ص۳۲قانونهای فیزیک حکم کرباسی را دارند که خداوند گسترانده است تا بر روی آن شاهکارش را نقاشی کند. ص۷۳دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق با راویهای بسیار،خواننده را با خود بر تپههایی سرشار از هیجان و زیبایی سیر میدهد: الا ۲۴ بار - قاتل ۲- شمس ۱۴- مرشد۲-مرید ۳- نامه برهان الدین واعظ به بابازمان و بالعکس ۲ -رومی ۷ - حسن گدا ۲- رز صحرا، لکاته ۵ - سلیمان دائم الخمر ۵- جزماندیش(عموی بیبرس پاسبان) ۲- علاءالدین۵ - کرا۵ -کیمیا ۶ - بیبرس جنگاور ۲-سلطان ولد۵ - هشام شاگرد مکتب ۱ بار تکرار شدهاند.عزیز به الا: تصوف بهت یاد میده چطور قبل از مرگ بمیری... تنها چیزی که میتونم به تو بدم لحظه حاضر هست.این همه چیزیه که من دارم.ولی واقعیت اینه که بقیه هم چیزی بیشتر از این ندارن.ما فقط دوست داریم تظاهر کنیم که هنوز وقت داریم.چرا باید همیشه با همه چیز بجنگیم؟ جنگ با تورم، سرطان، فساد حتی جنگ با اضافه وزن...ص ۳۷۳ابراز تاسف: مولانا یکی از گنجهای ادبی و شناسنامه فرهنگی- تاریخی ایران است. افسوس میخوریم که گنجهایمان را دیگران معرفی کنند( گاهی ناقص و تحریف شده) در جهانی که جادوی رسانه و افکار عمومی، قدرت فرهنگی ملتها را رقم میزند، کار ادبی هنرمندانه پیروزی فرهنگها را تعیین میکند. قالب هنری از شعر به داستان و فیلمنامه و سپس رسانه تغییر پیدا کرده است و ما( اساتید و علاقمندان فرهنگ ایران) دلمشغول افتخار به گذشتهایم با اکنونی توخالی! بی تردید پذیرفتن از دل و جان رشتههای یاد شده در آکادمیهای زبان و ادبیات فارسی گام اول است و هماهنگی هنرمندان و ادیبان گام بعدی. با آرزوی اعتلای ادبیات امروز ایران! دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق ۷کیمیا و عروسی با شمسکیمیا: تنها با گوهر؛ همسر مرحوم رومی حرفهای دلم را درمیان میگذارم.اسمش را روح هم نمیگذارم.خیالآلود و نامانوس نیست. از وقتی به این خانه آمدهام، مثل جوی آبی ملایم اطراف من میگردد. ص ۳۴۳بحث و جدال بر سر موضوعی به عمق و ظرافت عشق به تلاشی عبث برای مقابله با بادی توفنده میماند. میتوانی شاهد خسارتی باشی که از باد وارد میشود، اما نمیتوانی جلوی آن را بگیری. ص ۳۴۷شمس شب عروسی با کیمیا: به حیاط رفتم به ترانه قدیمی آناتولیایی گوش سپردم. اهل تصوف مرگ را عروسی میدانند و روزی که میمیرند یگانگی خود را با خداوند جشن میگیرند. زنان نیز عروسی را به مرگ پیوند میزنند، هر چند با انگیزهای یکسره متفاوت.زنان حتی وقتی با خرسندی هم تن به ازدواج میدهند، باز هم موجی از اندوه بر آنان سایه میاندازد. در شامگاه عروسی سوگی به پا میشود برای باکرهای که الساعه بانوی خانهای میشود، مادر میشود....گفتم: تو زیبایی.گفت: حالا همسر تو هستم، به قالی خوشنقش کف اتاق اشاره کرد، گویا کیمیا رویاهایش را بافته بود.دوباره بر او بوسه زدم، هرم لبانش موجهای خواهش را در بند بند وجودم بر میانگیختن، بوی یاس و گلهای وحشی میداد.کنارش نشستم میخواستم با او یکی شوم.چون گلی بارانخورده میشکفت...عقب کشیدم، معذرت میخوام کیمیا نمیتونم، باید برم... مردی چون من هرگز نباید ازدواج میکرد. نیاز مفرطی حس میکردم که فرار کنم از همه چیز، نه از این خانه، از این پیوند، از این شهر بلکه از جسمی که به من عطا شده بود نیز میخواستم بگریزم...ص ۳۵۱- ۳۵۳دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ملت عشق ۸رومی پس از کشته شدن شمس( جزء و کل، نقطه ودایره)با گذشت زمان درد به رنج بدل میشود، رنج به سکوت و سکوت به عزلتی پهناور میشود، همچون اقیانوسی ظلمانی... او را در قطره آبی که از اقیانوس فرو میافتد یا درخیزاب بلندی که مدار ماه را دنبال میکند، مییابی.در نمادهای رمل و اسطرلابی که نقش آنها بر خاک میافتد، در ذرههاي شنی که زیر آفتاب میدرخشد، در لبخند طفلی تازه متولد شده، میبینی یا در سیاهرگ تپنده خود حس میکنی. چطور میتوانی بگویی شمس مرده؟!جهان دگرگون میشود مداوم و بی اعتنا! آنچه همگی را به حرکت وا میدارد رازی نهفته در باطن است.بر مبنای چنین معرفتی، ما دراویش دست افشانی میکنیم.همنوایی بینقص وتوازن ظریفی در همه چیز است که از قبل در گیتی بوده، نقطهها مدام در تغییرند و جای یکدیگر را میگیرند، اما دایره دستنخورده میماند.قانون ۳۹: گرچه اجزا تحول مییابند، اما کل به یک سیاق باقی میماند.مذهب ما مذهب عشق است و ما همگی حلقههاي زنجیر عشق هستیم.به ازای هر شمس تبریزی شمسی دیگر در عصری دیگر و با نامی دیگر پدیدار میشود.ص۳۹۱-۳۹۴دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
آنها؛ الا و دیوید نه تنها در شهر واحد، حتی در قارهای واحد هم زندگی نمیکردند، فرسنگها دور از هم. تفاوت آنها تا حد شب و روز بود... عشق چنان با تعجیل و ناخوانده بر "الا" وارد شد که پنداری سنگریزهای از ناکجا به تالاب ساکن زندگیاش پرت شده بود. ص۹اهل تصوف: سر قرآن در سوره فاتحه، سر فاتحه در بسم الله، جوهر اعلای آن"ب"، و نقطه زیر آن سراسر عالم.مثنوی با "ب" آغاز میشود، مثل فصلهای این کتاب.ص ۲۴شمس در کاروانسرای سمرقند: سرایی بزرگ با حیاطی پر از شکوفههای رز زرد و چاهی در میانه آن با خنکترین آب جهان...مردی میانسال با سیمایی خونگرم و چشمان میشی فرو رفته از خانه بیرون آمد تا مرا بیابد، هوار میکشید شمس، شمس، کجایی؟باد نیرومندی وزید و ماه پشت ابری پنهان شد، پنداری نمیخواست شاهد آن چیزی باشد که رخ میداد، جغدها از مویه افتادند و خفاشها از بال بال زدن، حتی اجاق از ترقترق افتاد.خاموشی محض بر جهان حاکم شدص ۳۵شمس در انتظار رومی: زمستانی سخت و طولانی، برف بود که روی برف آوار میشد. زمستان بود و بیخبری از بهار.ص ۸۹دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
فردوسی 6نهاد جهانخجسته فریدون ز مادر بزادجهان را یکی دیگر آمد نهادببالید برسان سرو سهیهمی تافت زو فر شاهنشهی(داستان ضحاک)جهان را چنینست ساز و نهادکه جز مرگ را کس ز مادر نزاد(داستان منوچهر)سپارد .جهان را چنین است رسم و نهادبرآرد ز خاک و دهدشان به بادجهان را چنین است ساز و نهادز یک دست بستد به دیگر بداد(داستان سیاوش) بخوانید, ...ادامه مطلب
فردوسی 4تو را نام باید که مانَد دراز*نمانی همی ، کار چندین مسازدل اندر سرای سپنجی مبندکه هر چون شوی زو بیابی گزندجهان چون برآری برآید همیبَد و نیک روزی سرآید همیچو بستی کمر بر در ِ راه ِ آزشود کار گیتی به تو بَر درازره دانشی گیر و پس راستی*که کس در جهان جاودانه نماندبه گیتی ز ما جز فسانه نماندهمان نام بهتر که مانَد بلند*که مرگ افگند سوی ما هم کمندبا توجه به وضعیت نامعلوم انسان در این دنیا بهتر است نام انسان در این دنیا ماندگار بماند ، و برای تحقق این موضوع انسان باید راه دانش و راستی را برگزیند تا نامش ماندگار گردد.اگر دل توان داشتن شادمان*بمان ای پسر در جهان جاودانبخوشیّ بناز و ببیشی ببخشمکن روز را بر دل ِ خویش پخشبخور هر چه داری فزونی بده*تو رنجیده ای بهر دشمن منهکمی نیست در بخشش دادگرهمی شادی آرای و اندوه مخَور*چو دانی که ایدر نمانی درازبه تارک چرا برنهی تاج آز؟تو رنجیّ و دیگر کس آسان خوردسوی خاک و تابوت تو ننگردز روز گذر کردن اندیشه کنپرستیدن دادگر پیشه کنبه نیکی گرای و میازار کس*ره رستگاری همین است و بسمنه هیچ دل بر جهنده جهان*که با تو نماند همی جاودانبپوش و بپاش و بنوش و بخَور*تو را بهر این است ازین رهگذربیا تا به شادی دهیم و خَوریم*چو گاه گذشتن شود بگذریمسه چیزت بباید کزین چاره نیستاز آن بر سرت نیز بیغاره نیستخوری یا بپوشی ّ و یا گستری*سزد گر به چون و چرا ننگریکزین سه گذشتی همه رنج و آز*اگر بخردی جز به شادی مناز*راه درست را غنیمت دانستن عمر و به شادی گذراندن زندگی می داند . وقتی می دانی که اگر بروی دیگر بازگردی درکار نیست ، پس پاک و روشن باش و به نیکی گرایش داشته و به دیگران فقط نیکی کن و بخشش داشته باش. آنگاه آسوده و بدون نگرانی راهی آن دیار بی برگشت خواهی شد.دکتر مهد, ...ادامه مطلب
فردوسی 5جهان را چه سازی، که خود ساختَهست*جهاندار ازین کار پرداختَهستزمانه نَبشته دگرگونه داشتچُنان کو گذارد بباید گذاشت*دل سپردن به راز حاکم بودن سرنوشتجهان پر شگفتست* چون بنگری/ندارد کسی آلت داوریکه جانت شگفتست و تن هم شگفت*/نخست از خود اندازه باید گرفتدگر آنک این گرد گردان سپهر/همی نو نمایدت هر روز چهر(اکوان دیو)چُنین است رسمِ جهانِ جهان/همی رازِ خویش از تو دارد نهانچنین است رسمِ سرایِ جفا/نباید از او چشم داری وفاهمه کارهای جهان را در است/مگر مرگ که آن را دری دیگر است(داستان دوازده رخ)اگر عمر گردد هزار و دویست/به جز خاک تیره دگر راه نیستاگر عمر گردد فزون از هزار/همین است راه و همین است کاراگر تندبادی براید ز کنج!بخاک افگند نارسیده ترنج!ستمکاره خوانیمش ار دادگر!هنرمند دانیمش ار بیهنر!اگر مرگ دادست بیداد چیست*؟!ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟!ازین راز* جان تو آگاه نیستبدین پرده اندر تو را راه نیست*همه تا در آز رفته فرازبه کس بر نشد این در راز بازبه رفتن مگر بهتر آیدش جایتو را خامشی به که تو بندهایبرین کار یزدان تو را راز نیستاگر جانت با دیو انباز نیست(مقدمه رستم و سهراب)*جهان سراسر شگفتی میآفریند و راز را بر تو نخواهد گشود(جهان راز است و راز یعنی همیشه پنهان)یکی بی هنر خفته بر تخت بختهمی گل فشاند بر او بر درختچنینست رسم قضا و قدرز بخشش نیابی به کوشش گذرجهاندار دانا و پروردگارچنین آفرید اختر روزگار(پادشاهی کسری نوشیروان)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
منوچهری دامغانینکوهش جهان با اندیشه آگاهی بخشی از حقیقت جهانجهانا چه بدمهر و بدخو جهانی!/چو آشفته بازار بازارگانی!به درد کسان صابری اندر و تو/به بدنامی خویش همداستانی!به هر کار کردم تو را آزمایش/سراسر فریبی، سراسر زیانی!و گر آزمایمت صدبار دیگر/همانی همانی همانی همانی!غبیتر کس، آن کش غنیتر کنی تو/فروتر کس، آن کش تو برتر نشانینادانتر و کودنتر آن است که تو ثروتمندش میکنی(اندیشه سفله پروری جهان در ادبیات زیاد به کار رفته است حافظ: عجب مدار که دهر ارچه سفله پرور شد...- آسمان کشتی ارباب هنر میشکند)نه امید آن کایچ بهتر شوی تو/نه ارمان آن کم تو دل نگسلانیهمه روز ویران کنی کار ما را/نترسی که یک روز ویران بمانیندانی که ویران شود کاروانگه/چو برخیزد آمد شد کاروانیتو شاه بزرگی و ما همچو لشکر/ولیکن یکی شاه بیپاسبانییکی را ز بن بیستگانی نبخشی/یکی را دوباره دهی بیستگانیبود فعل دیوانگان این سراسر/بعمدا تو دیوانهای یا ندانیخوری خلق را و دهانت نبینم/خورنده ندیدم بدین بیدهانیستانی همی زندگانی ز مردم/ازیرا درازت بود زندگانیحسن تعلیل برای دراز بودن عمر جهاننباشد کسی خالی از آفت تو/مگر کاتفاقی کند آسمانیتو هر چند زشتی کنی بیش با ما/شود بیشتر با تومان مهربانیندانی که ما عاشقانیم وبیدل/تو معشوق ممشوق* ما عاشقانیاگر چند جان و تن ما گدازی/وگر چند دین و دل ما ستانیبه ناچار یک روز هم بگذری تو/اگر چند ما را همیبگذرانیمرا هر زمان پیش خوانی و هر گه/که پیش تو آیم ز پیشم برانیبه زرق(حیله) تو این بار غره نگردم/گر انجیل و تورات پیشم بخوانیخریدار دارم من از تو بسی به/چرا خدمت تو کنم رایگانی(منوچهری شماره 71 مدح علی بن عمران)تاکید بر ارزشمند بودن خود در برابر جهانتشبیهات جهان: بازار یک بازرگان آشفته- , ...ادامه مطلب
اشعار رودکی(پدر شعر فارسی) 1ما همه خوش خوریم و خوش خسپیم/تو در آن گور تنگ تنهایینه چنان خفتهای که برخیزی/نه چنان رفتهای که بازاییقطعه 1پوپک دیدم به حوالی سرخس/بانگک بر برده به ابر اندراچادرکی دیدم رنگین برو/رنگ بسی گونه بر آن چادراای پرغونه* و باژگونه جهان/مانده من از تو به شگفت اندرا* زشت و نازیباشانه سر خوش خط وخالی در اطراف سرخس، ذهن شاعر به واژگونگی هستی و ترکیب زشتی و زیبایی منتقل شده است.قطعه6بر کشتی عمر تکیه کم کن/کاین نیل نشیمن نهنگ استقطعه 14این جهان پاک خواب کردار است/آن شناسد که دلش بیدار استنیکی او به جایگاه بد است/شادی او به جای تیمار استچه نشینی بدین جهان هموار؟/که همه کار او نه هموار استکنش او نه خوب و چهرش خوب/زشت کردار و خوب دیدار استقطعه 17مهر مفگن بر این سرای سپنج/کین جهان پاک بازیای نیرنجبه جهان که سرای مهمانی است دل نبند! که جهان سراسر بازیای نیرنگ آلود است.نیک او را فسانه واری شو/بد او را کمرت سخت بتنجخوبیاش را افسانه بدان و در بدیها کمرش را محکم بفشار.قطعه 23جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد/بر او به هیچ حوادث زمانه دست مداددرست و راست کناد این مثل خدای ورا/اگر ببست یکی در، هزار در بگشادخدای عرش جهان را چنین نهاد، نهاد/که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد*... این مصرع ساقط شده .../خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد*اساس جهان بر ترکیب شادی و ناشادی است.قطعه شماره 27دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
اشعار رودکی(پدر شعر فارسی) 2این جهان پاک، خواب کردار است/آن شناسد که دلش بیمار استنیکی او به جای گاه بد است/شادی او به جای تیمار استچه نشینی بدین جهان هموار/که همه کار او نه هموار است*کنش او نه خوب و چهرش خوب/زشت کردار و خوب دیدار است* ذات جهان را معرفی میکند و آسوده (هموار) نشستن را همسو با جهان نمیداند.قطعه 17شاد زی با سیاه چشمان، شاد/که جهان نیست جز فسانه و بادزآمده شادمان بباید بود/وز گذشته نکرد باید یادنیک بخت آن کسی که داد و بخورد/شوربخت آن که او نخورد و ندادباد و ابر است این جهان، افسوس!/باده پیش آر، هر چه بادابادشاد بودهست از این جهان هرگز/هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟داد دیدهست از او به هیچ سبب/هیچ فرزانه تا تو بینی داد؟قطعه 26جهانبینی رودکی:زندگی افسانه است و چون باد و ابر در گذر- چگونه توقع داری در جهان همیشه شاد باشی در حالی که هیچ کس چنین نبوده است؟! چگونه انتظار عدالت داری در حای که هیچ هنرمند و دانشمندی از جهان عدالت ندیده است؟! از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟/کین عیش چنین باشد گه شادی و گه دردترکیب جهان از شادی و درد گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب/چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سردصد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش/گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد*او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه/هر روز به نو یار دگر مینتوان کردقطعه 29عبرت گرفتن از ترکیب شادی و درد جهان برای تحمل آزار معشوق؛ اگر خشم میگیرد تو عذرخواهی کن با این استدلال که هر روز نمیتوان معشوق جدید گرفت!*تاکید بر دور کردن اندیشه منفیدکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
تاریخ بیهقیاین است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود به زندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب بستدند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. … احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند*.رودکی گوید:به سرای سپنج مهمان را/دل نهادن همیشگی نه رواستزیر خاک اندرونت باید خفت/گرچه اکنونت خواب بر دیباستبا کسان بودنت چه سود کند؟/که به گور اندرون شدن تنهاستیار تو زیر خاک مور و مگس/بدل آنکه گیسوت پیراستآنکه زلفین و گیسوت پیراست/گرچه دینار یا درمش بهاستچون تو را دید زردگونه شده/سرد گردد دلش نه نابیناست (ج6 باب 28)- فصلی خوانم از دنیای فریبنده به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده،گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده،تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.(ج 7 بخش39)- صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگا مردا که ازین، روی برتواند گردانید.( ج8 بخش 44)- وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز میبباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است.(باقی مانده ج 5 بخش10)*جهان وامدهندهای است که در پیری اقساط جوانی و نعمتهایش را بازمیستاند(با رسوایی)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
تصحیح وانتشار متون با ارزش ادبی ایران، گامی استوار برای بازیابی فرهنگ با افتخار این سرزمین است.کتاب منظومه عاشقانه سسی و پنون( حسن و ناز) تصحیح مقدمه و توضیحات دکتر مهدی صحافیان، منظومه عاشقانه بلوچی با پیروی از خسرو و شیرین نظامی است.لطفا برای تهیه کتاب پیام دهید تا از طریق پست آن را دریافت کنید.با سپاس از ابراز محبت دوستان و دانشجویان ارجمند در چاپ کتاب منظومه عاشقانه سسی و پنون ، احتراما اعلام می گردد کتاب در انتشارات امام، کتاب قلم و پردیس کتاب( خ ابن سینا مشهد )موجود است. بخوانید, ...ادامه مطلب