آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri

متن مرتبط با «ادامه» در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri نوشته شده است

زندگی چیست؟ ( ادامه تصویرها 10)

  • زندگی دریافت موج‌های شوق است!چه از خود یا دیگران، چه از آدمی یا آفریده دیگر، چه مشاهده یا احساس! + نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۳ ساعت ۱۲:۵۰ ب.ظ توسط مهدی صحافیان  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت

  • عاقلی بر اسب می آمد سوار در دهان خفته می رفت ماربرد او را زخم آن دبوس سختزو گریزان تا به زیر یک درختسیب پوسیده بسی بد ریخته گفت ازین خور ای به درد آویخته1883امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.بانگ می زد کای امیر آخر چراقصد من کردی چه کردم من تو راهر زمان می گفت او نفرین نو اوش می زد کاندرین صحرا بدومرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.مرد در مقابل امیر نیک  خواه به سجده در آمد.مصطفی فرمود گر گویم به راستشرح آن دشمن که در جان شماستزهره های پر دلان هم بر دردنه رود ره نه غم کاری خورد1912تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب  دنیا درون ما جا خوش کرده است.تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.@arameshsahafian, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1

  • بود شیخی دایما او وام داراز جوانمردی که بود آن نامدارده هزاران وام کردی از مهانخرج کردی بر فقیران جهاندرویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.شیخ گفت این بدگمانان را نگر نیست حق را چارصد دینار زرکودکی حلوا ز بیرون بانگ زدلاف حلوا بر امید دانگ زددرویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند  به طلبکاران بدهند.نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....@arameshsahafian, ...ادامه مطلب

  • زندگی چیست؟ (ادامه تصویرها)5

  • زندگی چیست؟ (ادامه تصویرها)5 زندگی راز است ؛معماست.در آن خدا نهفته است.با وجود پیشرفت های علمی محیر العقول ؛ اما باز هم چگونگی حیات و رشد، کشف نشدنی است؛ زیرا تنها زنده اوست و چشمه‌ی زندگانی از او می جوشد.این راز بر کسی گشوده نمی شود تنها باید در آن شناور بود.@arameshsahafian + نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت ۹:۱۵ ق.ظ&nbsp توسط مهدی صحافیان  |  ,تصویرها ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 32 تبسم شیرین و رمز آمیز پیامبر(ص)به اسیران

  • پیامبر گروهی از اسیران (جنگ بدر) را می دید که دست بسته می بردند.و پیامبر رحمت؛ این جان عاشق انسانها تبسم می کرد و به اسیران می خندید.اسیران با خور می گفتند چگونه است که از اسارت ما خوشحال است؟!پیامبر که گویا سخن پنهانی آنها را شنیده فرمود: در شگفتم از گروهی که آنها را با زنجیر به سوی بهشت می برند.زاویه دید ؛گونیای اندیشه:به یک جنگ از زوایای مختلف می شود نگاه کرد.و این یک نگرش ممتاز است بر مبنای اص,ادامه,دریافتهای,دفتر,مثنوی,تبسم,شیرین,آمیز,پیامبرصبه,اسیران ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 33 تبسم شیرین و رمز آمیز پیامبر (ص)به اسیران 2

  • آنچنان شادند در ذل و تلفهمچو ما در وقت اقبال و شرفاسیران با خود می گفتند قبلا که پیامبر از ما شکست می خورد هم همین گونه شاد بود.آن یکی گفت ار چنان است آن ندیدچون بخندید او که ما را بسته دیدچرت رحمت همه جهان ها و هستی ها به اسارت ما می خندد؟!گرچه نشنید آن موکل آن سخن رفت در گوشی که آن بد من لدنبوی پیراهان یوسف را ندید آنکه حافظ بود و یعقوبش کشید 4529تعحب و اعتراض اسیران را نگهبانان نشنیدند اما جان ,ادامه,دریافتهای,دفتر,مثنوی,تبسم,شیرین,آمیز,پیامبر,اسیران ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 28 حکایت درویشی که در زمان داود ع روزی بی زحمت می خواست 1

  • درویشی سالها در بر روی خود بسته و از خداوند روزی بی زحمت می خواست و به درگاه خداوند بدون توجه به مسخره کردن های مردم دعا می کرد.ناگهان یک روز در حالی که غرق دعا بود،گاوی به خانه او آمد و با ضربات شاخش در را شکست.درویش بی درنگ آن گاو را سر برید و آن را موهبت خداوند می دانست.صاحب گاو به پیش داود نبی شکایت برد .درویش گفت :مدت هفت سال از خداوند روزی بی زحمت می خواستم و اینک دعایم پذیرفته شد و به شکرانه آن گاو را ذبح کردم.صاحب گاو از این جواب سربالا خشمگین شد و از داود ع خواست تا خسارت گاو را از او بستاند.داود پس از شنیدن سخنان هر دو طرف در محراب خلوت کرد و پس از دریافت وحی حکم خداوند رابه صاحب گاو,ادامه,دریافتهای,دفتر,سوم,مثنوی,حکایت,درویشی,زمان,داود,روزی,زحمت,خواست ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 18

  • حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود و خواراکش از درختان انار و گلابی بود2مدتی بر نذر خود بودش وفاتا در آمد امتحانات قضا 1637زین سبب فرمود استثنا کتیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدرمز ان شاءالله گفتن این است که قبل از هر تصمیمی باید با اندیشه گفته شود.در حدیث آمد که دل همچون پری ستدر بیابانی اسیر ص, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 19

  • حکایت کرامات "دقوقی"دقوقی عارف رسیده به حقایق و دریافتها،پیوسته در سفر بود به طوری که دو روز در یک مکان نبود.او با شوقی آتشین در جستجوی اولیای خداوند بود.پس از سالها سرگردانی و تشنگی،به ساحلی می رسد. در کرانه شگفت انگیز آن دریا، هفت شمع فروزان بود گه روشنایی شگفت انگیزی داشت و شعله شمعها به آسمان پر, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 20

  • حکایت دقوقی و کراماتش 2در این تمثیل پر رمز وراز، زیباترین مباحث سلوک بیان می شود :-اتحاد نوری اولیا در یکی شدن نور های هفت گانه و درخت ها تمثیل شده است.-تجلی حق در لباس خلق-تسلیم در برابر خداوند-فهم توانایی، بینایی و مهربانی خداوند، آنجا که دقوقی برای غرق شدگان دعا می کند یعنی از خداوند سبقت گرفته ا, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 21 حکایت دقوقی و کراماتش 3

  • همچو داودم نود نعجه مراستطمع در نعجه حریفم هم بخاست 1954تمثیل دیگر برای تمامیت خواه بودن عشق و شوق دقوقی برای ملاقات اولیا ،داستان داود نبی است که در آیه 23 سوره ص آمده است که داود نود ونه زن داشت اما چشمش به زنی بی نهایت زیبا به نام اوریا می افتد و او را نیز به عقد خود در می آورد (در حالی که خواستگ, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی22

  • حکایت دقوقی و کراماتش 4هفت شمع اندر نظر شد هفت مردنورشان می شد به سقف لاژورد2001دقوقی هفت نور دید که در اصل یکی بودند.باز در کمال تعجب دید آن نورها، هفت مرد هستند.باز هر بک مرد شد شکل درختچشمم از سبزی ایشان نیکبخت باز در نظر هفت مرد تبدیل به هفت درخت پر برگ و میوه شد. بیخشان از شاخ خندان روی ترعقل ا, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای مثنوی دفتر سوم 24 حکایت دقوقی و کراماتش 6

  • چونکه با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدندمعنی تکبیر این است ای امامکای خدا پیش تو ما قربان شدیموقت ذبح الله اکبر می کنیهمچنین در ذبح نفس کشتنیتمثیل الله اکبر نماز به کشتن نفس.و بیرون رفتن از این جهان به وسیله نمازی که با قربانی شدن آغاز شود.تن چو اسماعیل و جان همچون خلیلکرد جان تکبیر , ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافتهای دفتر ششم مثنوی حکایت سلطان محمود و دزدان 1

  • شب چو شه محمود برمی گشت فردبا گروهی قوم دزدان بازخوردسلطان محمود به طور ناشناس از کاخش بیرون آمده تا در شهر بگردد و ببیند اوضاع و احوال مملکت از چه قرار است که با گروهی از دزدان برخورد می کند و به آنها می گوید من هم مثل شما دزد هستم.آن دزدان هریک هنری دارند و از شاه می پرسند که هنر تو چیست؟شاه می گوید هنر من درریش من است.سلطان محمود با علاقه پرسید: خیلی دلم می‏خواهد هنرهای شما را بدانم. مثلاً خود تو بگو ببینم چه هنری داری؟ مرد قوی هیکل لبخندی زد وبا غرور گفت: هنر من در زور و بازوی من است! من می‏توانم بدون هیچ وسیله ‏ای در هر کجا که بخواهم تونلی حفرکنم و از هر کجا که بخواهم سر در بیاورم! دزد دیگری که کنار مرد قوی هکیل نشسته بود گفت: هنر من در گوش های من نهفته است! سلطان محمود با تعجب گفت: گوش که جز شنیدن کار دیگری نمی‏تواند بکند! مرد لبخندی زد و گفت: گوش‏های من می‏توانند بفهمند که سگ‏ها در موقع پارس کردن چه می‏گویند؟! دزد دیگر رو به سلطان کرد و گفت: هنر من در چشم‏های من است. اگر من کسی را در سیاهی شب ببینم، در روز هم می‏توانم او را بشناسم. دزد دیگر در حالی که به بینی‏ اش اشاره می‏ک, ...ادامه مطلب

  • ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی داستان گاو دریایی و گوهر درخشان1

  •     گاو آبی عادت دارد که گوهری درخشان از دریا بیرون می آورد و در چراگاهش می گذارد و به دور آن می چرد. (گاو آبی از سوسن و سنبل می خورد و مدفوع او عنبر خوشبوست ) تاجر جواهرات در فرصتی ،آن گوهر درخشان را گل آلود می کند و به بالای درختی فرار می کند تا از آسیب او در امان باشد.گاو دریایی وقتی به سراغ گوهر شب چراغ می رود آن را گل اندود می بیند و از آن می رمد و تاجر در این فرصت از درخت پایین می آید و گوهر را بر می دارد. گاو نماد انسان های حیوان سیرت است.گوهر شب چراغ نماد روح لطیف و خدایی ما.گل نماد جسم است که با خواسته های بی حدش روی این روح لطیف, این دمیده شده خدا را می پوشاند. تاجر جواهرات نماد سالکان و عارفان هستند که گوهر روح را ,گوهر " انرژی خدایی "درون را گرچه گل آلود هست می بیند. لجم بیند فوق در شاهوارپس ز طین بگریزد او ابلیس وار گاو دریایی لجن می بیند بر روی گوهر شب چراغ و از آن فرار می کند درست مثل ابلیس که از خاک ،از پدرمان آدم فرار کرد چون آن را خاک دید و گوهر توحید و یگانگی ما با خدا را نتوانست ببیند . ای رفیقان،زین مقال و زان مقالاتقوا ان الهوی حیض الرجال 2935 در این بیت مولانا خو,ادامه دریافت یارانه,فرم ادامه دریافت یارانه,درخواست ادامه دریافت یارانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها