بدانوقت که ابراهیم هجرت کرد از دست نمرود، لوط؛ برادرزاده او نیز با او برفت تا به موتفکات رسیدند، هفت شهر بود و مهمتربن آن سدوم بود، لوط آنجا بیستاد و ابراهیم به مصر شد.گروهی زنان، ساره را آنجا بدیدند و هرگز به نیکوی او خلقی را ندیده بودند. پس خبر او به ملک مصر برداشتند.پس ملک مصر گفت: آن مرد و زن را پیش من آورید.ابراهیم مر ساره را گفت که چون ملک از تو پرسد بگو که من خواهر اوام و ملک ایشان را پیش خواند و بسی لطف کرد و به ساره اندر نگاه همی کرد و حالی او را پیش زنان خویش فرستاد. پس چون ابراهیم را گسیل کرد، اندرساعت به طلب ساره فرستاد و پرسید: این مرد از تو کی باشد؟ ساره: برادر من است. ملک: من این ساعت تو را بی برادر کنم.ابراهیم در گوشهای شد و سر بر سجده نهاد که مرا با غم این حرمت، هیچ طاقت نمانده است. حق جبریل را بفرستاد تا حجاب برداشت تا هر چه ملک و ساره میکردند میدید و میشنید.پس ملک جامه خواب راست کرد و ساره را پیش خواند و دست بر وی دراز خواست کرد و ساره دستی بر دست ملک زد گفت: خشک باد دستی که دراز کنند بر حرمت پیغامبران و در حال دست ملک بخوشید.ملک: ای زن تو کیستی؟جادوی؟این دست درست کن که مرا بعد ازین با تو هیچ کار نیست.ساره دعا کرد و دست ملک درست گشت.و دیگر بار ملک را صبر نمانده بود دست بر ساره دراز کرد و در حال دست ملک خشک شد...پس ملک به طلب ابراهیم فرستاد و بسیار نوازش کرد و یک بدره دینار بیاورد و ابراهیم قبول نکرد. ملک: از شما دست بندارم تا چیزی قبول نکنی و ابراهیم هیچ از وی نپذیرفت. پس ملک ساره را گفت: پیش کنیزکان رو و هر کدام که خواهی گزین کن و یک کنیزک بود که او ساره را لطف کرده بود نام او هاجر بود ملک آن را به ساره بخشید...(۱۶۲۵-۱۶۲۹)دکتر مهدی صحافیانآرامش و , ...ادامه مطلب
سوره ق: و این سوره قاف به مکه فرو آمده است.پیغامبر همیگفت:شما را بمیرانند و باز زنده گردانند... ایشان همیگفتند: این نتوان بودنکه دیگر باره زنده شویم و برخیزیم و جبریل بیامد و این سوره بیاورد و این بر مثال سوگند است: بدین کوه قاف و بدین قرآن بزرگوار. و این کوه قاف گرداگرد جهان اندر است و این جهان بر مثال انگشت است در انگشتری و این کوه قاف از زمرد سبز است و با آسمان اول پیوسته است و از آن سوی آن چندان خلایق از گوناگون آفریده است که عدد آن بجز خدای هیچکس نداند و روشنایی ایشان از کوه قاف باشد و این کبودی آسمان سبزی کوه قاف است. و این خلقان که بدین شهرهااند نزدیک کوه قاف، جابلقا و جابرسا و تارش و تافیل خوانند و ایشان را روشنایی از کوه قاف است که خورشید بدانجا نمیتابد که 4 ماه اندر ظلمت و تاریکی بباید رفت تا آن وقت بدان جایگاه رسند و از مشرق و مغرب بباید گذشتن. این است صفت کوه قاف، اما قرآن مجید جمله به یک بار فرستاد به آسمان چهارم و از آن جایگاه چنان که لایق وقت بود میفرستاد سوی پیغامبر ع...(1744-1745)آرامش و پرواز روحبرگزیده ادب پارسی در تفسیر کتاب خداوند، ترجمه تفسیر طبری 27معراج(نجم 8-18):معراج دیگر آن بود که جبریل بیامد و آن براق از بهشت بیاورد و او را به بیت المقدس برد و از آنجا به همه آسمانها و به هفتاد حجاب بگذرانید. تا آنجا که جبریل گفت به جایگاه رسیدی سخن گوی! حق تعالی با او سخن گفت بی واسطهای.و دیگر بار آن بود که از مدینه برفت و تا آنجا که حق گفت: و بود چون دو کمان یا نزدیکتر و آن بود که در روزگار پیغامبر عرب پیوسته مفاخرت کردندی و بیشتر فخر کردن ایشان به تیر انداختن و کمانهای سخت داشتن ببودی. کمان یکدیگر بکشیدندی و گفتندی که تا خود کمان کدام سختتر است و کدام, ...ادامه مطلب
پس لختی قصه موسی بن عمران آید: مر بنی اسرائیل را گفت چرا مرا رنجه همی دارید و استوار ندارید؟ و این استوار ناداشتن بنیاسرائیل موسی را آن بود که چون خدای او را به مناجات خواند، او را استوار نمیداشتند و هفتاد پیرمرد معروف گزین کردند و با او بفرستادند و گفتند: تا چون خدای با تو سخن گوید ایشان بشنوند که او با تو چه همیگوید. چون هفتاد تن برفتند و بشنیدند که حق با موسی سخن همیگفت، گفتند: ما چنان خواهیم که خدایی که با تو سخن همیگوید او را ببینیم و چون آن سخن بگفتند، آن صاعقه اندر آمد و آن هفتاد تن جمله بسوختند. پس موسی تافته شد و گفت بارخداوندا! اکنون من باز پیش بنیاسرائیل نتوانستم رفتن.گویند آن پیران ما را بردی و همه را هلاک کردی، پس خدای از بهر موسی جانهای ایشان باز داد و همه را زنده گردانید.و این استوار ناداشتن دیگر آن بود، که چون به بیابان تیه اندر بودند خدای موسی را آگاه کرد که من به فلان وقت هارون را پیش خویش خواهم آوردن، پس موسی و هارون همیرفتند. از دور بک بن درخت بدیدند و چون به نزدیک رسیدند تختی پیدا آمد و جامههای الوان بر آن انداخته بودند و هارون موسی را گفت: این تخت که راست؟ موسی گفت: ندانم.هارون برفت بر آن تخت خفت، خدای جان او برداشت و آن تخت از چشم موسی ناپیدا شد. بنی اسرائیل او را استوار نداشتند و گفتند تو هارون را ببردی و هلاک کردی چنانکه گفت: ای ایمان آورندگان مانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند پس خداوند او را از آنچه میگفتند مبرا داشت و در نزد خداوند خوش نام بود. احزاب/69(1861-1863) دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
زمانی که معشوقان یاسمن بو، در کنارت بنشینند غبار غم را فرومینشانند، اما چون به ستیزه برخیزند آرام و قرار از دلت خواهند گرفت.۲- چون دلهای عاشقان را به فتراک ستم بر اسب ببندند بستهاند و چون گیسوان خوشبو را باز کنند جانها را آشفته و پراکنده میکنند.۳- (از ناز و زیبایی)اگر در مدت عمر، یک لحظه همنشینمان شوند برمیخیزند، اما پس از برخاستن آنها، نهالهای شوق در جانمان نشانده میشود.۴- به اشک عاشقان گوشهگیر اگر نظری بیفکند مروارید یافتهاند و پس از آن اگر ارزش این کار را بیابند دیگر چهره مهربانشان را از عاشقان نخواهند گرفت.۵- آنگاه که با دهان و دندان شیرین میخندند، از چشمانم اشکهایی چون یاقوت اناری میبارد که در پی آن، راز عشق را از چهرهام میخوانند.۶- آنکه دوای درد عشق را آسان پنداشته از اندیشه درمان آن درمانده است( این بیت در خانلری و نیساری نیست)۷- آنان که چون منصور حلاج از مراد و معشوق حقیقی بهره برداشتهاند، بر دار شدند. حافظ را از این درگاه عالی هنگام دعوت، طرد میکنند.( مصراع دوم شرح ختمی لاهوری:چو مجنونان هر آن قومی که حی رانند حیرانند. به طرف قبیله حی- قبیله لیلی- میرانند حیران هستند.در این حضور عاشقانه، پاسخ نیاز عاشقان، ناز بی.وقفه معشوق است.آری آنکه با درد عشق به دنبال درمان است زار و درمانده است.چه دردی شیرینتر از عشق؟!( اگر عاشق در حضور معشوق نیاز آرد معشوق جفا گیرد که خوشی معشوق در آن باشد. رساله لوایح)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۰۹/۱۷ ساعت ۱۱:۳ ب.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرملطفها میکنی ای خاک درت تاج سر(غزل 328)لسان الغیب خود را لایق حضور در ذهن معشوق نمیداند. مهندسی معکوس: ناآرامیها و انسانهای غیر همسو با انرژیهای درونی ما نیز نباید سزاوار حضور در ذهن ما باشند.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۰۸ ساعت ۱۱:۳۷ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
آیا بزرگ منشی پیدا میشود که( پس از این همه فراق؛ معشوق یا حال خوش) وفادارمان باشد و در حق بدکرداری مانند من( ایهام:مانند من به جای بدی خوبی کند) نیکوکاری پیشه کند.۲- نخست پیام دلکشش را با نوای موسیقی به دل رساند، پس از آن با یک پیمانه شراب بیخودی بر سر وفا رود.۳- دلم در این فراق فرسوده شد، اما نومید نیستم در انتظار کامرواییاش میمانم(خانلری: کار دلم)۴- در شکایت از این فراق گفتم حتی یک بار هم گیسوانت را باز نکردهام، پاسخ داد: خودم به آنها گفتهام تو را در فراق بگذارند.۵-صوفی پشمینهپوش با اخلاق تندش یقینا از عشق بهرهای نبرده است.از این مستی رمزی برایش بازگو، تا بیخود شود(خانلری: تنگخو- همه دریافتها و خلقهای نیکو در دوری از خودخواهی است)۶- (در نفی خودخواهی)گدای بینام و نشانی چون من، چگونه معشوقی چون تو داشته باشد؟! آری سلطان عشق، عیش مخفیانه با رند بازاری نمیکند.۷- ستم دیدن از گیسوان پر پیچ و خمش، برایم آسان است. هر کس در برابرش سرکشی کند گرفتار بند و زنجیر خواهد شد.۸- اکنون که لشگر غم بیاندازه شده از سرنوشت یاری میطلبم، تا افتخار دین عبدالصمد غمخوار زخمهایم شود( دکتر تقوی بیات در گنجور با نگاه رمزآلود به کل غزل نگاه کردهاند که ایهام زیبایی است: پژوهندگانی چون دکتر غنی و معین برای عبدالصمد نامی نیافتهاند که همعصر حافظ باشد.اگر به چشم رمز نگاه کنیم:سه مد یا سه مذ به معنای سئنا یعنی سیمرغ...)۹- ای حافظ! با این چشم پرفریب قصد دیدارش را نکن! که آن زلف سیاه بسیار ستمکار است.(خانلری: کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۰۸/۱۹ ساعت ۱۰:۴۵ ب.ظ توسط مهدی صحافیان | Adblock te, ...ادامه مطلب
پرنده سعادتم اگر دوباره از جان و روانم عبور کند، معشوق( حال خوش) برمیگردد و وصال برقرار!۲- در این فراق چشمم دیگر توان ریختن اشکهایی چون مروارید و جواهر ندارد، اما خون دلم را میخورد و اشک خونین نثار چهرهام میکند.۳- دیشب با خود نجوا میکردم که ایکاش لبان یاقوتیاش چارهام شود! سروشی از غیب نداد داد آری میشود.(تکرار در بیت پژواک صدا را یادآور میشود، سروش نیز در آسمان یا گوش جان میپیچد.تاثیر اخوان از غزل: غم دل با تو گویم غار!/ بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟/ صدا نالیده پاسخ داد/ آری نیست)۴- آری هیچ کس نمیتواند در پیشگاهش از قصه عشق ما کلمهای بگوید مگر که باد پیام رسان صبا در گوشش ندایی دهد.۵- شاهین نگاهم را به سوی خروس صحرایی پرواز دادهام شاید این نقش( صفحهای منقش به تصویر پرندگان که از سوراخهای پشت آن شکار میکردهاند)به دامش اندازد و صیدش کنم.۶- اما شهر از عاشقان حقیقی خالی است! آیا میشود که پهلوانی از خودی خویش بیرون آید و چارهساز همه شود؟!۷-و بخشندهای کجاست؟! که از مجلس شادیاش به غمزده عشق جرعه شرابی بنوشاند.۸- یا تو وفاداری پیشه گیری، یا وصالت فراهم شود و یا رقیب بمیرد! آیا میشود که سرنوشت یکی را رقم زند؟!( خانلری: بازی چرخ یکی زین همه باری بکند- ایهام مرگ رقیب: از میان رفتن مانع حال خوش)۹-ای حافظ! اگر مداوم این درگاه باشی( پیوسته متمرکز و خواهنده) از گوشهای بر تو عبور (جلوهگری)خواهد کرد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۶ ساعت ۱۲:۴۴ ق.ظ توسط مهدی صحافیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
پیوسته ملازم و متمرکز معشوق سرو قامتم خواهم بود که با قامت موزونش بیطاقتم کرده است(لسان الغیب در بی تابی عشق، تمرکز پیوسته بر معشوق را برای دوام حال خوش خواهان است)۲- نیازی به شراب و نوازنده نیست، فقط پرده از چهره زیبایت کنار بزن تا بر آتش رخسارت چون سپند به رقص آیم.۳- هیچ صورتی چون آیینه عروس صاف و درخشان نخواهد شد مگر در زیر سم اسب محبوب لگدمال شود( از تیرگیها پاک شود)۴- از بیتابی عشقت اسرارش را هر چه باشد فاش خواهم کرد چگونه و تا کی تاب بیاورم؟!۵- ای صیاد! آهوی خوشبویم را نکش، از چشمان سیاهش شرم کن و رهایش کن( اندیشههایی که حال خوش را به اسارت گرفتهاند)۶- بیان بیتابی: من که اسیر خاک شدهام چگونه بر قصر معشوق بوسه زنم در حالی که از دریچه دنیای خاکی توان عبور ندارم؟!۷- با این حال دلبند همان گیسوی خوشبو باش، آری چون تو دیوانه عاشق، بهتر است که در زنجیر موهایش به بند کشیده شوی( ادامه همان تمرکز بیت اول)بیتابی از نبود حال خوش، در ابیات موج میزند- این غزل در نسخه خانلری نیست.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
تصحیح وانتشار متون با ارزش ادبی ایران، گامی استوار برای بازیابی فرهنگ با افتخار این سرزمین است.کتاب منظومه عاشقانه سسی و پنون( حسن و ناز) تصحیح مقدمه و توضیحات دکتر مهدی صحافیان، منظومه عاشقانه بلوچی با پیروی از خسرو و شیرین نظامی است.لطفا برای تهیه کتاب پیام دهید تا از طریق پست آن را دریافت کنید.با سپاس از ابراز محبت دوستان و دانشجویان ارجمند در چاپ کتاب منظومه عاشقانه سسی و پنون ، احتراما اعلام می گردد کتاب در انتشارات امام، کتاب قلم و پردیس کتاب( خ ابن سینا مشهد )موجود است. بخوانید, ...ادامه مطلب
سحرگاه، پادشاهی همیشه زنده عشق همراه آگاهی به خوابگاهم آمد.گفت: برخیز و آگاه شو! که پادشاه شیرین به پیشت آمده است.۲- از شراب آگاهی قدحی با شوق سر کش و به تماشای یار بنشین( ایهام: گشت و گذار) تا مشاهده کنی که معشوق دلکشت با چه زیبایی و آرایشی آمده است( ایهام به فلسفه هستی: آگاهی و سرخوشی از حضور دوست)۳- ای خلوت نشین عارف و آگاه! که جانت بوی خوش آگاهی میپراکند، مژدگانی بده که آهوی مشکین دوباره از صحرای ختن بازگشته است( بازگشت حال خوش؛ صحرا رمزی برای عالم بالا)۴-( در پی بازگشت حال خوش آگاهی) گریه، چهره سوختگان عشق را طراوت و آبرو داده است و ناله شیرین، یاری رسانشان شده است.۵- آری! دوباره پرنده دلم، به کمان ابرویی دل باخته، پس ای کبوتر! نگران باش که شاهین شکارچی آمده است( نگرانی عشق؛ دلهره شیرین)۶- ساقی! شراب بده و نگران دشمن و دوست نباش! دشمن رفته و دوست( حال خوش) آمده است.۷- آنگاه که ابر بهاری، بیوفایی روزگار را دید، بر گلهای پاک(سفیدی سمن، سنبل و نسرین) مشتاقانه گریست( حسن تعلیل باران تند بهاری)۸- آنگاه که باد صبا، شعر حافظ را از بلبل شنید، بوی خوش پراکند و به تماشای گلهای خوشبو آمد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره. رویها در آن روز شاد و به خداوند خویش نظرکنان قیامه/۲۲مثل مومن مثل باز است، باز را چون بگیرند و بخواهند شایسته دست شاه گردد، چشم او بربندند و بندی بر پایش نهند ودر اتاقی تاریک بازدارند تا وطن خود فراموش کند، آنگاه چشمش بگشایند خوراک گوشت پیش او نهند و دست شاه را جای او دهند. آنگاه با خود گوید: که را در جهان این منزلت که مراست؟بر این مثل چون خواهند مومن را خلعت دوستی حق پوشانند مدتی در چهار دیوار لحد بازدارند، آنگاه طبل قیامت برزنند، چشم بگشاید، نور بهشت بیند و شراب وصل نوشد! بر سفره جاویدان بنشیند و چون چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند!پیر طریقت: بهره عارفان در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار، سماع را فرمود: فی روضه یحبرون شراب را گفت: و سقیهم ربهم شرابا طهورا، دیدار را گفت: الی ربها ناظره. سماع بهره گوش، شراب بهره لب و زبان و دیدار بهره چشم است. سماع واجدان را، شراب عاشقان را و دیدار دوستان راست. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید. سماع مطلوب را نقد کند، شراب راز را جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند!( تفسیر خواجه عبدالله، ج۲، ۵۷۳)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
واشفع والوتر. فجر/۳سوگند به خلق جهان که جفت یکدیگر و ضد* یکدیگر آفرید: نرینه و مادینه، روز و شب، آسمان و زمین، دریا و خشکی، آفتاب و ماه، آدمی و پری، گناه و ثواب، دانش و نادانی، توانایی و ناتوانی، زندگی و مرگ! وتر، یکتا و یگانه و برابر شفع است. مفسرین و دانشمندان:-شفع کوه صفا و مروه و وتر خانه کعبه- شفع مسجد حرام و مدینه، و وتر مسجد اقصی-شفع روز و شب و وتر رستاخیز- شفع نفس و روح امروز و وتر روح فردا- شفع ارادت و نیت و وتر وحدت-شفع زاهد و عابد و وتر مرید بی قرینوتر مریدی باشد که قرینه ندارد، تنها باشد و تنها رود.چنانکه ابراهیم خلیل را گفتند فرزند تو قرینه توست او را از دل بیرون کن به قربان بده تا مریدی صادق باشی! نشان صدق ارادت آن است که از پیش خود برخیزد و بود خود نابود انگارد.پیر طریقت: الاهی! بود من بر من تاوان است! تو آب جود خود بر من باران!ارادت مرید از خواست خداست؛ خواست مرد از خواست او خیزد! اینها منزلهای بندگی و پرستندگی است، مرید چون این منزلها را بازبرد، مطلوب او جمله طالب گردد و ندای ارجعی الی ربک به جان وی رسد : گاه آن رسیده که بازآیی و با ما باشی:ای باز هوا گرفته باز آی و مروکز رشته تو سری در انگشت من استزینهار که چون آیی از راه دنیا نیایی، که پایت به گل فرو رود! و از راه نفس نیایی که به ما نرسی! بر درگاه ما تنها راه دل بار** است!بزرگی را پرسیدند: راه حق چون است؟ گفت: قدم در قدم نیست، اما دل در دل است و جان در جان، به جان رو تا به درگاه رسی، به دل رو تا به پیشگاه آیی!خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختندجز به جان رفتن در این ره یک قدم را بار** نیست!( تفسیر خواجه عبدالله، ج۲، ۶۱۲)*در قسمت ۲۷ آیه ۴۹ سوره ذاریات گذشت.** اجازه ورود پادشاه- بار عام-دکتر مهدی صحافیانار, ...ادامه مطلب
والمومنون والمومنات بعضهم اولیاء بعض... توبه/۷۱خداوند جهان و جهانیان، نوازنده دوستان، یادگار بیدلان، بنگر که مؤمنان را چگونه نوازش کرد و ایشان را چه تشریف داد!در خبر است که روز رستاخیر مردم در عرصات ایستاده، دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب از نزدیک تابان! از جانب عرش ندا آید که دوستداران از بهر خدا کجایند، تا من در سایه خود فرود آرم.پیر طریقت: الاهی! عنایت تو کوه است و فضل تو دریا! کوه کی فرسود و دریا کی کاست؟ عنایت تو کی جست و فضل تو کی واخواست؟ پس شادی یکی است که دوست یکتاست.وعدالله المومنین والمومنات جنات تجری من تحتها الانهار...توبه/۷۲آن بهشت نه یک بهشت است که بهشتهاست نه یک درجه است که درجههاست، بعضی برتر و بعضی فروتر و شک نیست که مقام معرفت اولیا برتر از عامه و ...بایزید بسطامی را پرسیدند به چه چیز به این مقام رسیدی؟ گفت: به تنی برهنه و شکمی گرسنه و دلی پردرد و جانی پر حسرت!از عارفی از درجه ایمان پرسیدند، گفت: آدمی بباید چهل سال دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و پیغمبران را پیش از چهل سال ممکن نشد. پس از چهل سال، چون به حقیقت ایمان رسند، ایشان را امروز بهشت نقد* و فردا جنات عدن باشد! امروز آنان را بهشت وصل باشد و فردا بهشت فضل، امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان است.(تفسیر خواجه عبدالله، ۴۰۶)*بهشت نقد از همین جهان آغاز میشود و در آن جهان تجلی دیگری میپذیرد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات یهدیهم ربهم یونس/ ۹نیکمردان کسانی هستند، که خداوند آنان را به حسن عنایت پرورد و به صحبت خود نزدیک گرداند تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه!پیر طریقت: توحید نه همه آن است که او را یگانه دانی، بلکه او را یگانه باشی! در آغاز نیتی غیبی دهد تا از جهان باز برد و در دلشان نوری افکند تا از جهانیان باز برد، پس از آن کشفی دهد تا از آب و گل باز برد و چون منفرد* شود وصال را شاید!جوینده تو هم چو تو فردی بایدآزاد ز هر علت و دردی بایدقل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق یونس/۳۵حق، نامی از نامهای خداوند: او به راستی خداست و به خدایی سزاست...بر اهل طریقت این نام بسیار رود، این طایفه از شهود افعال به صفات پیوستند و از صفات به ذات، اول نظاره صنع کردند سپس از صنع گذشته نظاره صفات کردند، باز نظاره صفات بگذاشتند و نظاره ذات کردند.مصطفی در نظاره فعل گفت: از عقاب تو به عفوت پناه میبرم.در نظاره صفت: از خشم تو به رضایت پناه میبرم. در نظاره ذات: از تو به خودت پناه میبرم! آنگاه از دیدن خود گذشت، از صفات مجرد گشت، از مقام فنا گفت: ثنای بر تو را نتوانم شمرد، باز قدم بالاتر نهاد بر مقام بقا...پیر طریقت: ای رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم! عارف به نیستی خود زنده است، همه در آرزوی دیدارند و من در دیدار گم! سیل که به دریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ جهان از روز پر است و نابینای مسکین محروم.خصمان گویند کاین سخن زیبا نیستخورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست( تفسیر خواجه عبدالله،ص ۴۲۵ و ۴۳۲)* فرد و منفرد: بی تعلق و رهادکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح بخوانید, ...ادامه مطلب
و لقدجائت رسلناابراهیم بالبشری هود/۶۹خداوند فرشتگان به ابراهیم فرستاد تا او را به خلیل بودن بشارت دهند، ابراهیم پنداشت که مهمانانند! زود برخاست و خوراکی( گوساله بریان شده) آورد، خداوند آن شتابزدگی از او پسندید و از او تمجید کرد.جنید: بنای تصوف بر شش خصلت نهادهاند: اول سخا، دوم رضا، سوم صبر، چهارم پشمینه پوشی، پنجم جهانگردی، ششم فقر.سخا برای ابراهیم، رضا برای اسمعیل، صبر برای ایوب، پشمینه پوشی برای موسی، جهانگردی برای عیسی و فقر( نخواستن) برای محمد.و قال الذی اشتریه من مصر... اکرمی مثواه...او نتخذه ولدا. یوسف/۲۱عزیز مصر چون یوسف را بخرید، به زلیخا گفت: این غلام را بزرگ دار که ما را بکار آید و فرزندی را بشاید. خانه جداگانه بیاراستند و فرشهای گرانمایه افکندند، یوسف بسان زاهدان به روزه و نماز مشغول بود و در فراق یعقوب غریبوار روز به سر میبرد.تا روزی بر در سرای نشسته بود، مردی را دید بر شتری نشسته و صحف ابراهیم همیخواند، یوسف چون آواز عبرانی شنید از جای برجست و پرسید از کجایی؟ گفت: از کنعانم. پرسید ای کنعانی از پیغمبر شما چه خبر داری؟ گفت: حدیث پیغمبر مپرس که هر که بشنود غمگین شود!ماها! به کدام آسمانت جویمسروا! به کدام بوستانت جویمیوسف چندان بگریست که بیتاب شد بیفتاد و از هوش برفت، یوسف به هوش بازآمد، مرد رفته بود، دردش بر درد زیادت شد واندوه فزود، که پیغامی به پدر نداد تا این پیر پردرد را دلجویی و تسلی باشد.آری! این درد بر درد چرا؟ و حسرت بر حسرت از کجا؟ آری، تا عاشق دلخسته بداند که آن بلا، قضاست، هرچند نه بر وفق اختیار و رضاست! سوخته را باز سوختن کی رواست؟!آری! همچنان که آتش، خرقهای سوخته خواهد تا ببفروزد، درد فراق هم دلسوختهای خواهد تا با وی درسازد!هر درد که ز, ...ادامه مطلب